دوشنبه 26 آبان 1404 | Monday 17 November 2025

منطق بعضی آدم‎ها؛ یک جور دیگر «حساب کردن» است. در منطق عمومی، منطق مهندسی و دودوتا چهارتای این دنیای خاکی، معادله ساده است: دختری نخبه، فارغ‌التحصیل مهندسی کامپیوتر از دانشگاه شیراز، فرزند پدری مهندس، با آینده‌ای درخشان در امن‌ترین شهر ایران. خروجی این معادله، قاعدتاً باید یک زندگی آرام، یک شغل پردرآمد و یک خانه در کوچه‌های شیراز باشد. اما معصومه کرباسی، این معادلات را دوست نداشت؛ آمده بود تا آن‌ها را از نو بنویسد؛ یک جور دیگر حساب کند. داستان او، داستان یک انتخاب است؛ انتخابی که منطقش نه در حساب و کتاب مهندسی، که در عرفان و دلدادگی ریشه داشت.

معصومه برای زندگی‎اش همسفری از جنس دیگر می‎خواست. به پدرش گفته بود: «می‌خواهم با کسی ازدواج کنم که باعث رشد من شود.» این جمله، کلید فهم تمام زندگی اوست. برای معصومه، ازدواج نه یک سنت، که یک هجرت بود؛ هجرت از «من» به «ما» و هجرت از جغرافیای امن ایران به قلب حادثه در لبنان. وقتی پدر از خطر موشک‌ها گفت، او خطر را نمی‌دید؛ فرصت را می‌دید. فرصت رشد کردن در جایی که هر نفس، با آرمان او گره خورده است. این، اولین خط کدی بود که او برای نرم‌افزار زندگی جدیدش نوشت: یک انتخابِ آگاهانه‎ی رنج، برای رسیدن به گنج.

در لبنان هم، یک مهندس باقی ماند؛ اما این بار، «مهندس فرهنگ» بود. میدان نبرد او؛ نه کدهای کامپیوتری، که قلب‌ها و ذهن‌های نسل جدید بود. او که روزی الگوریتم می‌نوشت، حالا گروه‌های مهدویت تشکیل می‌داد. او که به زبان‌های برنامه‌نویسی مسلط بود، حالا اصرار داشت که لبنانی‌ها زبان فارسی را بیاموزند؛ زبان انقلاب را. این یک آموزش ساده زبان نبود؛ یک کنش استراتژیک بود. معصومه در حال ساختن یک پل بود؛ پلی از جنس فرهنگ و عقیده، میان شیراز و بیروت. او داشت با ظرافت یک زن ایرانی، ریشه‌های مقاومت را در خاک لبنان عمیق‌تر می‌کرد.

اما وجه دیگر این مهندسی، در خانه‌اش بود. مادری برای پنج فرزند. در منطق دنیای مدرن، این یعنی توقف. اما در منطق مقاومت، این یعنی تکثیر. هر فرزندی که به دنیا می‌آورد، یک سرباز جدید برای این راه بود. یک ریشه قوی بود که در خاک مقاومت تکثیر می‎شد. او صرفاً مادر نبود؛ او یک مرکز تولید نسل مقاومت بود. وقتی می‌گفت: «فرزندانم تقدیم به مقام معظم رهبری»، این جمله یک شعار نبود؛ اعلام استراتژی بلندمدت او بود؛ باور او بود. او می‌دانست که پیروزی نهایی، نه با موشک، که با گهواره‌ها رقم می‌خورد.

و سرانجام، آن روز شنبه. پهپاد تروریستی، هدفش مشخص بود. نه یک خودروی اتفاقی، که یک پروژه دونفره. موشک اول که به خطا رفت، فرصتی برای فرار بود. در منطق عقل، باید می‌دویدند؛ پناه می‌گرفتند. اما در منطق عشق، رضا ایستاد؛ دست معصومه را گرفت. گرفتن دست او در آن لحظه، آخرین بیانیه مشترکشان بود: «ما تا آخر با هم هستیم.» و موشک دوم، به این بیانیه پاسخ داد.

نام مستعارش «آرزو» بود و بزرگترین آرزویش شهادت. آن پهپاد، تنها یک زوج را هدف نگرفت؛ آرزوی دختری را برآورده کرد که از همان کودکی، عرفان را می‌شناخت، شهادت را می‎شناخت. دختری که به پدرش می‌گفت «دعا کن شهید شوم». شهادت برای او، پایان نبود؛ نقطه اوج الگوریتی  بود که از روز اول برای زندگی‌اش طراحی کرده بود. خروجی نهایی و بی‌نقصِ یک عمر محاسبه دقیق برای رسیدن به معشوق.

معصومه کرباسی؛ با زندگی و شهادتش، یک الگوی جدید را تعریف کرد: زن نخبه، تحصیل‌کرده، مهندس، مادر، کنشگر فرهنگی و در نهایت، شهیدی در خط مقدم مقاومت. او نشان داد که برای جنگیدن در راه قدس، نیازی نیست تفنگ به دست بگیری. گاهی، بزرگترین سلاح تو؛ دانشی است که در سر داری، عشقی است که در قلبت می‌پرورانی و نسلی است که در دامانت تربیت می‌کنی. او از شیراز آمد، اما افق نگاهش، تمام امت اسلام بود. و حالا نامش، برای همیشه؛ در انتهای خیابان ضاحیه، به ستاره‌ای درخشان بدل شده است.

 

 

تمامی حقوق متعلق به پایگاه خبری پیام اردیبهشت میباشد.

طراحی و اجرا : گروه زند

Template Design:Dima Group