يكشنبه 30 آذر 1404 | Sunday 21 December 2025

لحظه‌ای چشمانتان را ببندید و به یک حوض فیروزه‌ای در میانه حیاط خانه‌ای صفوی بیندیشید. صدای آرام ریزش آب از فواره سنگی، انعکاس رقص نور خورشید در میان ماهی‌های سرخ و تصویر لرزان آسمان بر سطح آب. این قاب، تنها یک منظره معماری نیست؛ این عصاره‌ای از یک جهان‌بینی عمیق و ریشه‌دار است. در این جهان‌بینی، آب صرفاً یک مایع بی‌جان برای رفع تشنگی نبود؛ آب، روحی سیال بود که در کالبد هنر، فرهنگ و زندگی ایرانی جریان داشت. از تقدس «آناهیتا»، ایزدبانوی آب‌ها در اساطیر کهن، تا تجلی آن در شعر حافظ و معماری باغ ایرانی، هنر ما همواره آینه‌دار این احترام و همزیستی بوده است. اما این آینه امروز ترک خورده و تصویری که در آن می‌بینیم، نه آن حوض فیروزه‌ای، که بستر ترک‌خورده و نمک‌بسته دریاچه ارومیه است. بحران آب در ایران، پیش از آنکه یک بحران اقلیمی یا مدیریتی باشد، یک بحران فرهنگی و گسست در روایت هنری ماست. ما آب را نه در طبیعت، که ابتدا در ذهن و فرهنگمان از دست دادیم.

روزی روزگاری، هنر ما با آب سخن می‌گفت. فردوسی در شاهنامه، آفرینش جهان را با آب پیوند می‌زد و آب را نماد پاکی و آبادانی می‌دانست. نگارگران ما در مینیاتورها، ظریف‌ترین صحنه‌های عاشقانه و عارفانه را در کنار جویباری روان به تصویر می‌کشیدند. معماران ما، باغ فین کاشان را نه به عنوان یک پارک، که به مثابه یک شعر مجسم در وصف آب طراحی کردند؛ شعری که در آن، هر جوی و فواره، مصراعی از یک غزل در ستایش حیات است. این نگاه، ریشه در یک درک عمیق فلسفی داشت. چنانکه فیلسوف و اندیشمند بزرگ، سید حسین نصر، به درستی اشاره می‌کند، در تمدن‌های سنتی، طبیعت مجموعه‌ای از آیات و نشانه‌های الهی تلقی می‌شد که انسان را به حقیقتی فراتر از ماده رهنمون می‌کرد. آب در هنر ایرانی، دقیقاً همین «آیت» بود؛ آینه‌ای که هم زیبایی مادی را منعکس می‌کرد و هم انسان را به تفکر در باب منبع آن زیبایی وامی‌داشت.

اما در دوران مدرن، این آینه به تدریج کدر شد. با غلبه نگاه فنی و مهندسی‌زده، آب از جایگاه یک عنصر مقدس به یک «منبع» یا «منبع انرژی» (H2O) تنزل یافت. سدهای بتنی غول‌پیکر، نماد پیروزی انسان بر طبیعت شدند و هنر ما نیز این «گسست» را بازتاب داد. در عکاسی، تصاویر این سازه‌های عظیم به کارت پستال‌های توسعه‌یافتگی بدل شد، بی‌آنکه کسی از اکوسیستم‌هایی که در پایین‌دست این سدها جان می‌دادند، عکسی بگیرد. در سینما و ادبیات، به جز موارد استثنایی، آب به یک عنصر حاشیه‌ای در پس‌زمینه داستان‌ها تبدیل شد. ما روایت احترام‌آمیز و عارفانه خود از آب را فراموش کردیم و در ازای آن، روایت سلطه و بهره‌کشی را برگزیدیم. در این روایت جدید، دیگر جایی برای آناهیتا و حوض فیروزه‌ای نبود.

اکنون، در میانه این بحران نفس‌گیر، هنر ایران در حال بیدار شدن از یک خواب سنگین است. اما بیداری‌ای تلخ و دردناک. هنر معاصر ما، دیگر آینه‌دار حیات‌بخشی آب نیست؛ بلکه به آینه‌ای برای انعکاس «مرگ» آن بدل شده است. این بار، هنرمندان ما به سوگوارانی بدل شده‌اند که بر پیکر بی‌جان طبیعت مرثیه می‌سرایند. رضا دقتی، عکاس پرآوازه بین‌المللی، با ثبت تصاویر تکان‌دهنده‌اش از کشتی‌های به گل نشسته در شوره‌زار ارومیه، در واقع گواهی فوت یک دریاچه را برای تاریخ صادر کرد. او جایی گفته بود: «وظیفه من به عنوان یک عکاس، تنها ثبت زیبایی نیست؛ گاهی باید شاهد باشم و زشتی یک فاجعه را فریاد بزنم تا شاید وجدانی بیدار شود.» این فریاد، امروز در اشکال گوناگون هنری طنین‌انداز شده است: در چیدمان‌های هنری که با کوزه‌های خالی و ترک‌خورده، تشنگی را تجسم می‌بخشند؛ در فیلم‌های مستندی که منازعات تلخ کشاورزان بر سر آخرین قطره‌های آب را به تصویر می‌کشند؛ و در موسیقی هنرمندانی که صدای ترک خوردن زمین را به نت‌های سوگوارانه بدل می‌کنند.

این هنر اعتراضی و سوگوار، هرچند لازم و تأثیرگذار است؛ اما کافی نیست. ماندن در مرحله سوگ، ما را در گذشته قفل می‌کند. رسالت امروز هنر ایران، فراتر از آینه‌داری یک فاجعه است. هنر باید پیشگام شود و از جایگاه «آینه» به جایگاه «چشمه» حرکت کند؛ چشمه‌ای که روایتی نوین و حیاتی نو برای آینده می‌آفریند. ما نیازمند خلق یک اسطوره جدید برای آب هستیم؛ اسطوره‌ای برای دوران کم‌آبی. اسطوره‌ای که در آن، قهرمان داستان نه رستم، که آن کشاورزی است که با نوآوری، مصرف آب را به حداقل می‌رساند. اسطوره‌ای که در آن، زیبایی نه در فواره‌های پر آب، که در هوشمندی یک سیستم بازچرخانی آب تعریف می‌شود.

این همان کاری است که هنرمندان بزرگ با نگاه نافذ خود انجام می‌دهند. عباس کیارستمی، فیلمساز مطرح، استاد یافتن معنا در ساده‌ترین عناصر طبیعت بود. او به ما آموخت که برای تأثیرگذاری، نیازی به فریاد زدن نیست؛ گاهی نشان دادن تصویر یک تک‌درخت صبور در دشتی خشک، گویاتر از هر تحلیلی است. هنر امروز ما نیز باید همین راه را برود. سینمای ما می‌تواند به جای تکرار آپارتمان‌نشینی‌های بی‌روح، داستان خانواده‌ای را روایت کند که با ساختن یک باغچه عمودی و سیستم آبیاری هوشمند، در دل شهر، الگویی از همزیستی با کم‌آبی می‌سازند. ادبیات ما می‌تواند رمانی خلق کند که در آن، شخصیت اصلی برای احیای یک قنات متروکه تلاش می‌کند و در این مسیر، به بازشناسی هویت خود و نیاکانش می‌رسد.

 

هنر می‌تواند صرفه‌جویی را از یک توصیه اخلاقی خشک، به یک کنش فرهنگی زیبا و جذاب تبدیل کند. می‌تواند با طراحی‌های خلاقانه در معماری، مد و سبک زندگی، به ما نشان دهد که زندگی با آب کمتر، نه تنها ممکن، که می‌تواند زیباتر و عمیق‌تر هم باشد.

آینده ایران، به شدت به توانایی ما در بازآفرینی این رابطه فرهنگی و هنری با آب بستگی دارد. راه حل بحران آب، تنها در لوله‌های انتقال یا تکنولوژی‌های آب‌شیرین‌کن نیست؛ راه حل، در قلب‌ها و ذهن‌های ماست و کلید ورود به این قلب‌ها، در دستان هنرمندان است. ما باید روایت آب را از دست مهندسان و سیاست‌مداران بازپس بگیریم و آن را به شاعران، فیلمسازان، نقاشان و معمارانمان بسپاریم. آنها باید برای ما بگویند که در ایرانِ فردا، چگونه می‌توان با آب، دوباره شعر سرود. این بزرگ‌ترین و حیاتی‌ترین رسالت هنر در این سرزمین تشنه است؛ رسالتی برای بقا.

 

 

تمامی حقوق متعلق به پایگاه خبری پیام اردیبهشت میباشد.

طراحی و اجرا : گروه زند

Template Design:Dima Group