عالم، پر است از گسستها و وصلها. گاه چشمی که گشوده است، چیزی نمیبیند و گاه دیدگانی که به ظاهر بستهاند، جهان را به تمامتِ خویش درمییابند و حتی راهنمایِ دیدنِ دیگران میشوند. و چه حکایتی از این جنس، زیباتر از داستانِ مردی که معلولیتِ جسم، او را از دنیایِ رنگ و طرح محروم نساخت، که خودْ معلمِ «چگونه دیدن» شد. مهدی آزادداور، هنرمند و نقاشِ سیرجانی، از آن دست انسانهایی است که بر بومِ بختِ خویش، نقشی دیگر زد. او نه تنها با دستانی که زخمِ خطایِ پزشکی بر آن نشسته، زندگی را طراحی میکند، بلکه در آموزشگاهِ «ققنوس»، به شاگردانش میآموزد که «اصالتِ دیدن» را از «تقلیدِ کشیدن» بازشناسند. این گزارش، روایتی است از ارادهای پولادین، از رنجی دیرینه و از فریادی که میخواهد گوشِ مسئولان را به جهانِ ناتمامِ هنرمندانِ معلول باز کند.
چگونه دیدن را بیاموزیم مهدی آزادداور، هنرمندی است که از کودکی، قصهیِ تلخِ فلج اطفال را بر تنِ خویش حس میکند. او که در هفت ماهگی، با خطایِ پزشکی، به دامِ این بیماری افتاد، دست و پایش را تسلیمِ سرنوشت کرد، اما روح و ارادهاش، هرگز. او میگوید: «سرنوشت، گاه با دستانی ناخواسته نقشی بر تن آدمی میزند؛ نقشی که نه با قلمِ اراده، که با خطایی پنهان در لفافهی شفابخشی نگاشته میشود. این زخمِ جسمانیِ من، رهآوردِ یک خطای پزشکی بود؛ در هفت ماهگی، آمپولِ پنیسیلینی به اشتباه تزریق شد. آن روز، سیستمِ دفاعیِ جسمم فروریخت و فلج اطفال، دستان و پاهایم را به بند کشید. از آن روز تا کنون، این قامتِ ناتمام، همراهِ همیشگیام شده است.» این قامتِ ناتمام اما، آغازی شد برایِ پروازی بلند بر بالِ هنر. اوایل، هرگز به نقاشی نمیاندیشید، اما گویی مسیرِ زندگی، او را به این سمت میکشاند. او امروز نه تنها برایِ کسبِ درآمد قلم نمیزند، که رسالتی بزرگتر برایِ خویش قائل است: «نقاشی، در ابتدا، افقی نبود که پیشِ رویم گشوده شود، اما زمان، این قلم را به دستانم سپرد. و نه برای صرفِ در آمد که بر بوم آمدم؛ که گویی مقصودی عمیقتر در آن نهفته بود. اصلیترین دغدغهام، نه نقاشی برای خویش، که آموزشِ «دیدن» به دیگران شد. میگفتم به شاگردانم: "شما نقاش نمیشوید، شما طراح میشوید." چرا که نقاش، شاید تنها بازتولید کند، اما طراح، جهان را در بنیاد میسازد. و جهان، خود، طراحیِ عظیمِ اوست.»
فلسفهیِ بنیادینِ آزادداور، بر «طراحی» بیش از «نقاشی» استوار است. او تأکید میکند: «هر آنچه که در این کائناتِ پهناور، از اتم تا کهکشان، وجود دارد، در ابتدا «طرحی» بوده است. طرحی پیش از هر ساخت، پیش از هر تجسم. از این رو، همواره به شاگردانم گوشزد میکنم: "طراحی را به نیکویی بیاموزید، تا اگر روزی به هر میدانی، از صنعت تا هنر گام نهید، دستتان خالی نباشد." که فردِ بیدانشِ طراحی در این عصر، ناچار به تکرارِ آنچه دیگران آفریدهاند. و تقلید، مرگِ اصالت است.» او این دردِ تقلید را نه تنها در هنر، که در تمامِ پیشهها ریشهدار میداند و عامل آن را، ناتوانیِ انتقالِ صحیحِ دانش میخواند. سبکِ خودآموز و تجربهمحورِ آزادداور، بر «چگونه دیدن» استوار است. او میگوید: «دانشگاهِ من، بومِ سپید بود و معلمِ من، تجربه. خودآموزانه، راهِ خود را جُستم و یافتم. شیوهیِ کارم، سرعت و دقت است؛ همانگونه که طبیعت، با دقتِ بیبدیل، اما سرعتِ شگرف، هر لحظه عالمی نو میآفریند. هدفِ اصلیام در آموزش، این است که به شاگردانم بیاموزم: "چگونه باید نگاه کرد؟" چرا که چشمِ آدمی، خود، دوربینی است که باید فنِ دیدن را بداند. میگویم: "در طراحی، ده درصد، دستِ نقش دارد و نود درصد، قدرتِ دیدن و کیفیتِ نگاه." دیدن، خود، یک فلسفه است.» این انگیزه و ارادهیِ بیحد، ریشهاش در کلامِ مهدی آزادداور آشکار است: «انگیزه، از چشمهیِ معرفتِ نفس میجوشد. آنکه خویش را بشناسد، خدا را شناخته است و میداند که این جهانِ محیرالعقول، عبث آفریده نشده. همه چیز، نظمی دارد و حسابی. جملهای بر لب دارم که روحم را آرام میبخشد: "دنیا، دارِ آزمایش است، نه دارِ آسایش." پس باید از پسِ این آزمایش برآییم. همین باور، بالِ پروازی است برایِ من به سویِ پیشرفت، فارغ از هر ناتوانیِ جسم.»
ققنوس، مرا از دل آتش به اوج توانمندی رساند اما این مسیرِ روشنِ اراده، در کوچه پس کوچههایِ جامعه، به دیوارهایِ بیتفاوتی برمیخورد. آزادداور با لحنی گلایهآمیز میگوید: «معلولیت، واژهای است که در تقویم، روزی به نامش رقم خورده، اما چه سود؟ مگر نه اینکه در باقیِ سال، از یادها میرود؟ آنان که بر صندلیِ چرخدار، لحظهای بنشینند یا کفشِ بریس را بر پای کنند، شاید اندکی از آن "فهمِ درد" را درک کنند که میگویند: "احساس سوختن به تماشا نمیشود، آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم." سیرجان، شهری است که برایِ قدمهایِ معلول، مسیرهایِ همواری ندارد. رمپهایِ ادارات، آسانسورهایِ وسایل نقلیه عمومی، همگی، برایِ ما، هنوز رویایند. ترددِ ما، نیازمندِ وسیلهیِ شخصی است.»
چالشها به همین جا ختم نمیشود؛ در حوزه کسبوکار نیز معلولان با دشواریهای بسیاری روبرو هستند. او ادامه میدهد: «در بازارِ کار؟ محدودیتی دیگر. برخی میتوانند به کارهایِ فنی رو آورند، اما آنان که قطعِ نخاعاند، راهی ندارند. و اگر به نقاشی روی آورند، هزینهیِ مواد، سر به فلک میکشد. مداد کنتهای که روزی هفت هزار تومان بود، اکنون بیش از چهارصد و پنجاه هزار تومان است. یک بستهیِ مداد رنگی، نزدیک به سه میلیون! چند تابلویِ من، میتواند این هزینهها را جبران کند؟ و تازه، مشتریای هم نیست! بودجههایِ فرهنگیِ دولتی، کجایِ این مسیر، صرفِ حالِ ما میشود؟ کاش مسئولان، به جایِ شعار، به عمل میکوشیدند. دردِ بزرگتر، اینجاست که هنرمندِ معلول، برایِ تأمینِ مایحتاجِ اولیه، ناچار به تقلید میشود. طرحها را کپی میکند تا با هزینهیِ کمتری بفروشد، بیآنکه خود، قادر به خلقِ اثری اصیل باشد.» او با اشاره به مشکل بیمه نیز میگوید: «در کنار این رنجها، رنجِ بیبیمگی است. کارِ من شخصی است و هزینهیِ بیمه، باری سنگین بر دوش مینهد. اگر در آینده، جسمم یاری نکرد، چگونه روزگار بگذرانم؟ گویی این مشکلات، از دیدِ آنان که بر زبان میگویند "حمایت میکنیم"، پنهان مانده است.» مهدی آزادداور در آموزشگاه «ققنوس»، به مقابله با همین رَویهیِ بیمارِ کپیکاری برخاسته است. او میگوید: «رسالتِ من در آموزشگاه، مقابله با همین رَویهیِ بیمار است. قانونِ من این است: ابتدا طراحی، سپس نقاشی. هنرجو باید یک سال تمام، طراحیِ اصولی بیاموزد تا دستش روان شود و توانِ خلقِ طرح را بیابد. اگر کسی نپذیرد، او را نخواهم پذیرفت، حتی اگر به ضررِ مالیام باشد. چرا که هدفِ من، نه پر کردنِ کلاس، که پرورشِ دیدگانِ اصیل است.» او به جوانان توصیه میکند که پیش از دانشگاه، طراحی را به صورت اصولی بیاموزند تا در آینده، در هر حوزهای که قدم میگذارند، مجهز به دانشِ بنیادینِ خلق باشند. آزادداور، خود، شاگردِ زندهیاد جهانبخش صادقی، هنرمند فقید سیرجانی بوده است که عمری با معلولیت تمام بدن و تنها با گذاشتن قلم مو در دهان نقاشی میکرد. او با یادآوریِ خاطرات استادش میگوید: «مرحوم جهانبخش صادقی، مردی بود مهماندار و از خیلِ هنرمندانِ کمنظیر. استادِ ترکیبِ رنگ بود و رنگها را، آنگونه که هیچ کجا ندیده بودم، در هم میآمیخت. او همیشه به من میگفت: "تو مینیاتوری کار میکنی، ریزهکاریهایت، ارزشِ بازار ندارد. در این بازار، کاری که بدونِ ریزهکاری انجام شود، با کارِ تو برابری میکند. بازاری کار کن!" و من میگفتم: "استاد، نمیتوانم. باید به جزئیاتِ اثر بپردازم." میخواستم برایِ خودم کار کنم، نه برایِ دیگران. اما امروز، میفهمم سخنِ استاد را. میبینم که کسی به این جزئیات، بها نمیدهد. جملهیِ گرانقدرِ او همیشه در گوشم است: "بر رویِ دو چیز سرمایهگذاری کن؛ زمین و هنر." و میگفت: "هنر، هرگز افت نمیکند، ارزشش بالاتر میرود." راستیِ کلامش را امروز با جان میپذیرم.»
مهدی آزادداور، با قلم و بومِ خویش، نه تنها هنر میآفریند، که قصهای از اراده و مقاومت را بر بومِ زندگی نقش میزند. او نه تنها میآموزد «چگونه دیدن» را، که خود، مصداقِ حقیقیِ «چگونه زیستن» است؛ زیستنی که در آن، معلولیت، نه واژهای برای ترحم، که گواهی بر قدرتِ بیحد و حصرِ ارادهیِ انسانی است. چشمانداز او، جهانی است که در آن، هنرِ معلولین، نه محصولِ دستِ سالم، که ثمرهیِ روحِ خلاق دیده شود. ققنوسِ او، از خاکسترِ خطایی پزشکی برخاسته تا با بالهایی از هنر و اراده، بر فرازِ بیتفاوتیها پرواز کند و به جهان بیاموزد: «گاهی ندیدن، خود، آغازِ تمامِ دیدنهاست.»
به قلم هدی رضوانیپور «کوروش کمپانی» از کجا سبز شد؟
🔹«کوروش کمپانی» در ابتدا خود را بزرگترین مرجع تعمیرات موبایل در ایران معرفی کرده و در یک سال گذشته در غیاب خدمات پس از فروش معتبر اقدام به پیش فروش و واردات موبایل با شعار حذف واسطه و عرضه آیفون ۲۰ میلیون تومانی کرده بود.
🔹ماجرای عرضه آیفون ۱۳ از حدود یک سال قبل به چالش بازار ۳ میلیارد دلاری ایران تبدیل شده، در آن مقطع مقرر شد تا ضمن ممنوعیت ورود آیفون ۱۴ به بالا، واردات موبایلهای بالای ۶۰۰ دلار (از جمله آیفون ۱۳) صرفا از طریق رویه رانتی واردات در مقابل صادرات خود انجام شود.
🔹خدمات پس از فروش نامعتبر در کنار رویه های رانتی وارداتی منجر به ورود بازیگران ناشناخته و احتمالا فرصت طلب به بازار آیفون و سایر موبایلهای لوکس شد. مدتی بعد واردات آیفونهای ۱۴ و بالاتر به صورت کلی ممنوع گردید و حالا مشخص شده با وجود خارج شدن آیفون ۱۳ از خط تولید نزدیک به یک میلیارد دلار از این مدل وارد کشور شده است. دنیای امروز، دنیای تبادل اخبار و اطلاعات است. اخباری که در کسری از ثانیه در سراسر جهان مخابره می شود و تقریبا تمامی آحاد بشر به آن دسترسی دارند. در این دنیای فعال خبری، مخاطب همچون ادوار گذشته به صورت منفعل عمل نمی کند و رسانه ها نمی توانند آنچه را که باب میل خودشان است به خورد مخاطب بدهند. مخاطب امروز، مخاطب فعال است. او می داند از دنیای خبر چه می خواهد، اخباری را که به دستش می رسد پالایش می کند و آنچه را که با ذائقه و سلیقه رسانه ای خود مطابق ببیند انتخاب می کند. |