دوشنبه 26 آبان 1404 | Monday 17 November 2025

زیر سقف بلند بهارستان، در هیاهوی نطق‌ها و در سکوت کمیسیون‌ها، واقعیتی پنهان جریان دارد که آمارها به‌تنهایی قادر به توضیح آن نیستند. چرا با وجود افزایش نرخ تحصیلات و مشارکت اجتماعی زنان، تعداد کرسی‌های زنانه در مجلس همچنان تک‌رقمی یا نزدیک به آن باقی مانده است؟ تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی اغلب به «سقف شیشه‌ای» و موانع ساختاری اشاره می‌کنند، اما آیا ریشه‌های عمیق‌تری در روان ما، به عنوان یک ملت، وجود ندارد؟ ممکن است این سقف شیشه‌ای، در واقع بازتابی از «دیوارهای آینه‌ای» در ذهن ما باشد که تصویری مخدوش از زن و قدرت را به نمایش می‌گذارد؟

برای پاسخ به این پرسش‌های بنیادین، دکتر مریم فروغی، دکترای روانشناسی، پژوهشگر برجسته و استاد دانشگاه سیرجانی، مهمان ماست تا با ابزار دقیق علم روانشناسی، به کالبدشکافی این پدیده بپردازد. در این گفتگو، قصد نداریم آمارها را تکرار کنیم؛ می‌خواهیم «نرم‌افزار» ذهنی‌ای را تحلیل کنیم که سخت‌افزار سیاست‎های بیرونی را هدایت می‌کند و به پاسخ این پرسش برسیم که چرا حضور زنان در مجلس، بیش از آنکه یک مسئله سیاسی باشد، یک چالش عمیق روانشناختی است.

 

بحث را با یک تفکیک مفهومی آغاز کنیم. اغلب از «سقف شیشه‌ای» به عنوان مانعی در مسیر زنان برای رسیدن به مجلس یاد می‎شود. اما شما بر «دیوارهای ذهنی» یا به تعبیری «دیوارهای آینه‌ای» تاکید دارید. این دو مفهوم در بستر خاص مجلس شورای اسلامی چه تفاوتی پیدا می‌کنند و چگونه این دیوارهای ذهنی، حتی پس از ورود یک زن به مجلس، عملکرد او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند؟

 

ببینید، این تفکیک برای درک عمق ماجرا حیاتی است. «سقف شیشه‌ای» موانع ساختاری برای ورود است؛ مثل عدم حمایت احزاب، هزینه‌های سنگین انتخاباتی یا شبکه‌های قدرت مردانه که مانع از قرار گرفتن زنان در لیست‌های اصلی می‌شوند. این مانع بیرونی است. در کنار این مساله، «دیوارهای ذهنی» وجود دارند که موانع روانشناختی هستند و هم در فرآیند انتخاب شدن و هم در فرآیند عملکرد یک نماینده زن تاثیر می‌گذارند.

بگذارید ملموس صحبت کنیم. یک دیوار ذهنی در ذهن رأی‌دهنده حوزه انتخابیه‌ای در یک شهر کوچک این است که «نماینده باید گره‌گشا و گردن‌کلفت باشد تا بتواند بودجه بگیرد و حق ما را از مرکز بستاند». این طرحواره ذهنی از یک نماینده، ناخودآگاه با ویژگی‌های کلیشه‌ای مردانه گره خورده است. بنابراین، حتی اگر یک کاندیدای زن برنامه‌های دقیق‌تری داشته باشد، ممکن است به دلیل عدم تطابق با این تصویر ذهنی، رأی نیاورد. این دیوار ذهنی رأی‌دهنده است.

حالا فرض کنید آن زن انتخاب شد و وارد مجلس شد. دیوارها اینجا تمام نمی‌شوند. او در کمیسیون انرژی یا امنیت ملی با دیوارهای ذهنی همکاران مرد خود مواجه می‌شود که ممکن است ناخودآگاه نظرات او را به اندازه نظرات یک همکار مرد «استراتژیک» یا «فنی» ندانند. این دیوار ذهنی همکاران است. و در نهایت، دیوار ذهنی درونی خود اوست که به دلیل سال‌ها جامعه‌پذیری، ممکن است در نطق کردن، در به چالش کشیدن یک وزیر، یا در ورود به بحث‌های کلان اقتصادی، با پدیده‌ای مثل «سندروم ایمپاستر» دست و پنجه نرم کند و صدای خود را به اندازه کافی بلند نکند. پس دیوارهای ذهنی، نرم‌افزار پنهانی است که هم مانع ورود می‌شود و هم کیفیت حضور را تعیین می‌کند.

 

به نکته بسیار مهمی اشاره کردید؛ عملکرد نماینده زن پس از ورود به مجلس. یک نماینده دو وظیفه اصلی دارد: قانون‌گذاری و نظارت. پدیده روانشناختی «تنگنای دوسویه» چگونه بر این دو وظیفه کلیدی یک نماینده زن در فضای مجلس تأثیر می‌گذارد؟

 

«تنگنای دوسویه» یکی از مهمترین مکانیزم‌های روانی علیه زنان در قدرت است. بیایید آن را در دو وظیفه‌ای که گفتید، کالبدشکافی کنیم.

در بعد قانون‌گذاری: فرض کنید یک نماینده زن می‌خواهد طرحی برای افزایش مرخصی زایمان یا حمایت از زنان سرپرست خانوار را با جدیت پیگیری کند. اگر او با شور و همدلی از این طرح دفاع کند، بلافاصله با برچسب «احساسی» و «پیگیر مسائل زنانه» مواجه می‌شود و منتقدان می‌گویند او از مسائل کلان کشور غافل است. حال اگر همین نماینده بخواهد روی طرحی در حوزه اقتصاد یا صنعت با قاطعیت و جسارت صحبت کند، هنجارهای زنانه را نقض کرده و با برچسب «خشن»، «مردصفت» یا «جاه‌طلب» مواجه می‌شود. در هر دو حالت، اعتبار کارشناسی او زیر سوال می‌رود. این تنگنا باعث می‌شود او دائماً انرژی روانی زیادی را صرف مدیریت تصویر خود کند، به جای آنکه تمام تمرکزش را بر محتوای قانون بگذارد.

در بعد نظارت: این تنگنا اینجا حتی خطرناک‌تر است. وظیفه نظارتی، مانند سوال از وزیر یا پیش بردن یک استیضاح، نیازمند قاطعیت و روحیه تهاجمی است. اگر یک نماینده مرد، وزیری را با صدای بلند به چالش بکشد، به عنوان یک «نماینده شجاع و پیگیر» تحسین می‌شود. اما اگر یک نماینده زن دقیقاً همان کار را با همان لحن انجام دهد، اغلب به سرعت به «پرخاشگری» و «رعایت نکردن شأن وزیر» متهم می‌شود. رسانه‌ها نیز این قاب‌بندی را تقویت می‌کنند. در نتیجه، ممکن است یک نماینده زن برای پرهیز از این برچسب‌ها، از ابزار نظارتی خود با تمام قدرت استفاده نکند. این یعنی آن تنگنای دوسویه، مستقیماً بر کیفیت دموکراسی و پاسخگو کردن دولت تأثیر منفی می‌گذارد.

 

فرهنگ سیاسی حاکم بر مجلس ما، فرهنگی عمدتاً مردانه توصیف می‌شود. از منظر روانشناسی سازمانی و اجتماعی، این «فرهنگ مردانه» چه مولفه‌هایی دارد و چگونه از طریق مکانیزم‌هایی مانند «هم‌رنگی اجتماعی» و «شبکه‌سازی‌های غیررسمی»، صدای نمایندگان زن را حتی در صورت حضور فیزیکی، به حاشیه می‌راند؟

 

این یک تحلیل بسیار دقیق است. فرهنگ یک سازمان، چیزی فراتر از قوانین رسمی آن است. فرهنگ مردانه حاکم بر مجلس، در تاروپود تعاملات روزمره و هنجارهای نانوشته آن قابل بررسی است. یکی از اصلی‌ترین مولفه‌های آن، سبک ارتباطی رقابتی است؛ ادبیات رایج اغلب مبتنی بر جدل، قطع کردن صحبت یکدیگر و نطق‌های آتشین است که در روانشناسی به آن «سبک گزارشی» می‌گویند و در مردان شایع‌تر است. زنانی که اغلب در «سبک رابطه‌ای» که مبتنی بر ایجاد اجماع و گفتگوست جامعه‌پذیر شده‌اند، در این فضا احساس بیگانگی کرده یا فرصت کمتری برای ابراز نظر پیدا می‌کنند. علاوه‌براین، بخش مهمی از تصمیم‌گیری‌ها نه در صحن علنی، بلکه در شبکه‌سازی‌های غیررسمی و محافل خصوصی مردانه شکل می‌گیرد که یک نماینده زن به سادگی به این حلقه‌های قدرت دسترسی ندارد و از فرآیند چانه‌زنی‌های کلیدی حذف می‌شود. این دو عامل، در کنار پدیده هم‌رنگی اجتماعی، یک مثلث قدرتمند را برای به حاشیه راندن تشکیل می‌دهند. وقتی یک نماینده زن در کمیسیونی که اکثریت آن مرد هستند، نظر متفاوتی دارد، فشار روانی فوق‌العاده‌ای را برای هم‌رنگ شدن با جماعت تحمل می‌کند. ابراز نظر مخالف، او را در خطر ایزوله شدن یا «ناوارد» تلقی شدن قرار می‌دهد و ممکن است برای حفظ جایگاه، سکوت کند. این یک سکوت معنادار است؛ صدای او از نظر فیزیکی وجود دارد، اما از نظر تأثیرگذاری، خاموش شده است.

 

بیاییم به پیش از ورود به مجلس برگردیم. فرآیند کسب رأی در ایران به شدت به ارتباطات محلی و سنتی وابسته است. «سوگیری شناختی تأیید» چگونه باعث می‌شود رأی‌دهندگان در حوزه‌های انتخابیه، شواهد شایستگی یک کاندیدای زن را نادیده بگیرند و بیشتر به دنبال تأیید کلیشه‌های ذهنی خود بگردند؟

 

«سوگیری تأیید» یکی از قدرتمندترین سوگیری‌های شناختی است و در فرآیند انتخابات نقش مهمی دارد. این سوگیری یعنی ما تمایل داریم اطلاعاتی را جستجو، تفسیر و به خاطر بسپاریم که باورهای قبلی ما را تأیید می‌کنند.

حالا این را در حوزه انتخابیه تصور کنید. باور و کلیشه قبلی بسیاری از افراد این است که «زن‌ها برای سیاست ساخته نشده‌اند» یا «نماینده باید مرد باشد». حال یک کاندیدای زن وارد عرصه می‌شود. او ممکن است ده‌ها سخنرانی عالی و برنامه مدون ارائه دهد (شواهد نقض‌کننده کلیشه). اما در یکی از سخنرانی‌ها، لحظه‌ای احساساتی شود یا در یک موضوع فنی، اندکی تپق بزند. ذهن رأی‌دهنده‌ای که اسیر سوگیری تأیید است، تمام آن شواهد مثبت را نادیده می‌گیرد و به آن یک لحظه تپق یا احساسات می‌چسبد و با خود می‌گوید: «ببین! گفتم که زن‌ها احساساتی هستند و به درد این کار نمی‌خورند». او فعالانه به دنبال اطلاعاتی می‌گردد که کلیشه ذهنی‌اش را تأیید کند.

این سوگیری باعث می‌شود که اشتباهات یک کاندیدای مرد به عنوان یک «لغزش» عادی تلقی شود، اما همان اشتباه از سوی یک کاندیدای زن به کل جنسیت او تعمیم داده شده و به عنوان «سندی بر بی‌کفایتی زنان» تفسیر گردد. این یک مکانیزم ذهنی نابرابر است که شانس برابر را از زنان در همان ابتدای رقابت می‌گیرد.

 

با توجه به تمام این موانع عمیق روانشناختی، راهکار چیست؟ آیا صرفاً افزایش تعداد نمایندگان زن از طریق سهمیه‌بندی می‌تواند این دیوارهای ذهنی را فرو بریزد، یا نیازمند مداخلات روانشناختی عمیق‌تری در سطح جامعه و خود نهاد مجلس هستیم؟

 

سهمیه‌بندی یک «شوک درمانی» ضروری اما ناکافی است. این کار مانند یک داروی تب‌بر عمل می‌کند؛ علامت بیماری، یعنی تعداد کم زنان، را به سرعت کاهش می‌دهد، اما عفونت اصلی که همان دیوارهای ذهنی است را درمان نمی‌کند. البته افزایش تعداد به ایجاد «توده بحرانی» کمک می‌کند و زنان را از حالت یک «نماد» یا «استثنا» خارج می‌سازد که این خود بسیار مهم است. با این حال، برای درمان ریشه‌ای، نیازمند یک رویکرد چندلایه و منسجم هستیم. در سطح نهاد مجلس، برگزاری کارگاه‌های آموزشی «آگاهی از سوگیری‌های ناخودآگاه» برای تمام نمایندگان می‌تواند به کنترل رفتارهای کلیشه‌ای کمک کند. وقتی افراد از سوگیری‌های خود، آگاه شوند، اولین قدم را برای کنترل آن برداشته‌اند. در سطح احزاب و رسانه‌ها نیز یک مسئولیت بزرگ وجود دارد؛ احزاب باید فعالانه زنان را برای پست‌های کلیدی آموزش دهند و رسانه‌ها باید از قاب‌بندی‌های کلیشه‌ای دست بردارند و به جای تمرکز بر حواشی، به محتوای کارشناسی نمایندگان زن بپردازند. اما مهم‌ترین و پایدارترین راهکار، در سطح جامعه و آموزش نهفته است. ما نیازمند بازنگری جدی در محتوای آموزشی و رسانه‌ای هستیم تا طرحواره‌های رهبری فرا-جنسیتی از کودکی در ذهن نسل جدید شکل بگیرد. در نهایت، شکستن این دیوارهای ذهنی، نه فقط یک وظیفه زنانه، بلکه یک ضرورت برای سلامت کل نهاد قانون‌گذاری است. مجلسی که از تمام ظرفیت‌های شناختی، عاطفی و تجربی نیمی از جمعیت خود بی‌بهره بماند، مجلسی است که با یک چشم بسته و یک دست بسته، سعی در راهبری کشور دارد و این یک انتخاب بین بد و خوب نیست؛ بلکه یک انتخاب بین کارآمدی و ناکارآمدی است. حضور بیشتر و موثرتر زنان در نهاد مهم مجلس، می‎تواند به ارتقا و بهبود سطح کیفی این نهاد اثرگذار منجر شود.

 

مصاحبه به قلم هدی رضوانی پور

عالم، پر است از گسست‌ها و وصل‌ها. گاه چشمی که گشوده است، چیزی نمی‌بیند و گاه دیدگانی که به ظاهر بسته‌اند، جهان را به تمامتِ خویش درمی‌یابند و حتی راهنمایِ دیدنِ دیگران می‌شوند. و چه حکایتی از این جنس، زیباتر از داستانِ مردی که معلولیتِ جسم، او را از دنیایِ رنگ و طرح محروم نساخت، که خودْ معلمِ «چگونه دیدن» شد. مهدی آزادداور، هنرمند و نقاشِ سیرجانی، از آن دست انسان‌هایی است که بر بومِ بختِ خویش، نقشی دیگر زد. او نه تنها با دستانی که زخمِ خطایِ پزشکی بر آن نشسته، زندگی را طراحی می‌کند، بلکه در آموزشگاهِ «ققنوس»، به شاگردانش می‌آموزد که «اصالتِ دیدن» را از «تقلیدِ کشیدن» بازشناسند. این گزارش، روایتی است از اراده‌ای پولادین، از رنجی دیرینه و از فریادی که می‌خواهد گوشِ مسئولان را به جهانِ ناتمامِ هنرمندانِ معلول باز کند.

 

چگونه دیدن را بیاموزیم

مهدی آزادداور، هنرمندی است که از کودکی، قصه‌یِ تلخِ فلج اطفال را بر تنِ خویش حس می‌کند. او که در هفت ماهگی، با خطایِ پزشکی، به دامِ این بیماری افتاد، دست و پایش را تسلیمِ سرنوشت کرد، اما روح و اراده‌اش، هرگز. او می‌گوید: «سرنوشت، گاه با دستانی ناخواسته نقشی بر تن آدمی می‌زند؛ نقشی که نه با قلمِ اراده، که با خطایی پنهان در لفافه‌ی شفابخشی نگاشته می‌شود. این زخمِ جسمانیِ من، ره‌آوردِ یک خطای پزشکی بود؛ در هفت ماهگی، آمپولِ پنی‌سیلینی به اشتباه تزریق شد. آن روز، سیستمِ دفاعیِ جسمم فروریخت و فلج اطفال، دستان و پاهایم را به بند کشید. از آن روز تا کنون، این قامتِ ناتمام، همراهِ همیشگی‌ام شده است.»

این قامتِ ناتمام اما، آغازی شد برایِ پروازی بلند بر بالِ هنر. اوایل، هرگز به نقاشی نمی‌اندیشید، اما گویی مسیرِ زندگی، او را به این سمت می‌کشاند. او امروز نه تنها برایِ کسبِ درآمد قلم نمی‌زند، که رسالتی بزرگ‌تر برایِ خویش قائل است: «نقاشی، در ابتدا، افقی نبود که پیشِ رویم گشوده شود، اما زمان، این قلم را به دستانم سپرد. و نه برای صرفِ در آمد که بر بوم آمدم؛ که گویی مقصودی عمیق‌تر در آن نهفته بود. اصلی‌ترین دغدغه‌ام، نه نقاشی برای خویش، که آموزشِ «دیدن» به دیگران شد. می‌گفتم به شاگردانم: "شما نقاش نمی‌شوید، شما طراح می‌شوید." چرا که نقاش، شاید تنها بازتولید کند، اما طراح، جهان را در بنیاد می‌سازد. و جهان، خود، طراحیِ عظیمِ اوست.»

 

فلسفه‌یِ بنیادینِ آزادداور، بر «طراحی» بیش از «نقاشی» استوار است. او تأکید می‌کند: «هر آنچه که در این کائناتِ پهناور، از اتم تا کهکشان، وجود دارد، در ابتدا «طرحی» بوده است. طرحی پیش از هر ساخت، پیش از هر تجسم. از این رو، همواره به شاگردانم گوشزد می‌کنم: "طراحی را به نیکویی بیاموزید، تا اگر روزی به هر میدانی، از صنعت تا هنر گام نهید، دستتان خالی نباشد." که فردِ بی‌دانشِ طراحی در این عصر، ناچار به تکرارِ آنچه دیگران آفریده‌اند. و تقلید، مرگِ اصالت است.» او این دردِ تقلید را نه تنها در هنر، که در تمامِ پیشه‌ها ریشه‌دار می‌داند و عامل آن را، ناتوانیِ انتقالِ صحیحِ دانش می‌خواند.

سبکِ خودآموز و تجربه‌محورِ آزادداور، بر «چگونه دیدن» استوار است. او می‌گوید: «دانشگاهِ من، بومِ سپید بود و معلمِ من، تجربه. خودآموزانه، راهِ خود را جُستم و یافتم. شیوه‌یِ کارم، سرعت و دقت است؛ همان‌گونه که طبیعت، با دقتِ بی‌بدیل، اما سرعتِ شگرف، هر لحظه عالمی نو می‌آفریند. هدفِ اصلی‌ام در آموزش، این است که به شاگردانم بیاموزم: "چگونه باید نگاه کرد؟" چرا که چشمِ آدمی، خود، دوربینی است که باید فنِ دیدن را بداند. می‌گویم: "در طراحی، ده درصد، دستِ نقش دارد و نود درصد، قدرتِ دیدن و کیفیتِ نگاه." دیدن، خود، یک فلسفه است.»

این انگیزه و اراده‌یِ بی‌حد، ریشه‌اش در کلامِ مهدی آزادداور آشکار است: «انگیزه، از چشمه‌یِ معرفتِ نفس می‌جوشد. آنکه خویش را بشناسد، خدا را شناخته است و می‌داند که این جهانِ محیرالعقول، عبث آفریده نشده. همه چیز، نظمی دارد و حسابی. جمله‌ای بر لب دارم که روحم را آرام می‌بخشد: "دنیا، دارِ آزمایش است، نه دارِ آسایش." پس باید از پسِ این آزمایش برآییم. همین باور، بالِ پروازی است برایِ من به سویِ پیشرفت، فارغ از هر ناتوانیِ جسم.»

 

ققنوس، مرا از دل آتش به اوج توانمندی رساند

اما این مسیرِ روشنِ اراده، در کوچه پس کوچه‌هایِ جامعه، به دیوارهایِ بی‌تفاوتی برمی‌خورد. آزادداور با لحنی گلایه‌آمیز می‌گوید: «معلولیت، واژه‌ای است که در تقویم، روزی به نامش رقم خورده، اما چه سود؟ مگر نه اینکه در باقیِ سال، از یادها می‌رود؟ آنان که بر صندلیِ چرخ‌دار، لحظه‌ای بنشینند یا کفشِ بریس را بر پای کنند، شاید اندکی از آن "فهمِ درد" را درک کنند که می‌گویند: "احساس سوختن به تماشا نمی‌شود، آتش بگیر تا که بدانی چه می‌کشم." سیرجان، شهری است که برایِ قدم‌هایِ معلول، مسیرهایِ همواری ندارد. رمپ‌هایِ ادارات، آسانسورهایِ وسایل نقلیه عمومی، همگی، برایِ ما، هنوز رویایند. ترددِ ما، نیازمندِ وسیله‌یِ شخصی است.»

 

چالش‌ها به همین جا ختم نمی‌شود؛ در حوزه کسب‌وکار نیز معلولان با دشواری‌های بسیاری روبرو هستند. او ادامه می‌دهد: «در بازارِ کار؟ محدودیتی دیگر. برخی می‌توانند به کارهایِ فنی رو آورند، اما آنان که قطعِ نخاع‌اند، راهی ندارند. و اگر به نقاشی روی آورند، هزینه‌یِ مواد، سر به فلک می‌کشد. مداد کنته‌ای که روزی هفت هزار تومان بود، اکنون بیش از چهارصد و پنجاه هزار تومان است. یک بسته‌یِ مداد رنگی، نزدیک به سه میلیون! چند تابلویِ من، می‌تواند این هزینه‌ها را جبران کند؟ و تازه، مشتری‌ای هم نیست! بودجه‌هایِ فرهنگیِ دولتی، کجایِ این مسیر، صرفِ حالِ ما می‌شود؟ کاش مسئولان، به جایِ شعار، به عمل می‌کوشیدند. دردِ بزرگ‌تر، اینجاست که هنرمندِ معلول، برایِ تأمینِ مایحتاجِ اولیه، ناچار به تقلید می‌شود. طرح‌ها را کپی می‌کند تا با هزینه‌یِ کمتری بفروشد، بی‌آنکه خود، قادر به خلقِ اثری اصیل باشد.» او با اشاره به مشکل بیمه نیز می‌گوید: «در کنار این رنج‌ها، رنجِ بی‌بیمگی است. کارِ من شخصی است و هزینه‌یِ بیمه، باری سنگین بر دوش می‌نهد. اگر در آینده، جسمم یاری نکرد، چگونه روزگار بگذرانم؟ گویی این مشکلات، از دیدِ آنان که بر زبان می‌گویند "حمایت می‌کنیم"، پنهان مانده است.»

مهدی آزادداور در آموزشگاه «ققنوس»، به مقابله با همین رَویه‌یِ بیمارِ کپی‌کاری برخاسته است. او می‌گوید: «رسالتِ من در آموزشگاه، مقابله با همین رَویه‌یِ بیمار است. قانونِ من این است: ابتدا طراحی، سپس نقاشی. هنرجو باید یک سال تمام، طراحیِ اصولی بیاموزد تا دستش روان شود و توانِ خلقِ طرح را بیابد. اگر کسی نپذیرد، او را نخواهم پذیرفت، حتی اگر به ضررِ مالی‌ام باشد. چرا که هدفِ من، نه پر کردنِ کلاس، که پرورشِ دیدگانِ اصیل است.» او به جوانان توصیه می‌کند که پیش از دانشگاه، طراحی را به صورت اصولی بیاموزند تا در آینده، در هر حوزه‌ای که قدم می‌گذارند، مجهز به دانشِ بنیادینِ خلق باشند.

آزادداور، خود، شاگردِ زنده‌یاد جهانبخش صادقی، هنرمند فقید سیرجانی بوده است که عمری با معلولیت تمام بدن و تنها با گذاشتن قلم مو در دهان نقاشی می‌کرد. او با یادآوریِ خاطرات استادش می‌گوید: «مرحوم جهانبخش صادقی، مردی بود مهماندار و از خیلِ هنرمندانِ کم‌نظیر. استادِ ترکیبِ رنگ بود و رنگ‌ها را، آن‌گونه که هیچ کجا ندیده بودم، در هم می‌آمیخت. او همیشه به من می‌گفت: "تو مینیاتوری کار می‌کنی، ریزه‌کاری‌هایت، ارزشِ بازار ندارد. در این بازار، کاری که بدونِ ریزه‌کاری انجام شود، با کارِ تو برابری می‌کند. بازاری کار کن!" و من می‌گفتم: "استاد، نمی‌توانم. باید به جزئیاتِ اثر بپردازم." می‌خواستم برایِ خودم کار کنم، نه برایِ دیگران. اما امروز، می‌فهمم سخنِ استاد را. می‌بینم که کسی به این جزئیات، بها نمی‌دهد. جمله‌یِ گرانقدرِ او همیشه در گوشم است: "بر رویِ دو چیز سرمایه‌گذاری کن؛ زمین و هنر." و می‌گفت: "هنر، هرگز افت نمی‌کند، ارزشش بالاتر می‌رود." راستیِ کلامش را امروز با جان می‌پذیرم.»

 

مهدی آزادداور، با قلم و بومِ خویش، نه تنها هنر می‌آفریند، که قصه‌ای از اراده و مقاومت را بر بومِ زندگی نقش می‌زند. او نه تنها می‌آموزد «چگونه دیدن» را، که خود، مصداقِ حقیقیِ «چگونه زیستن» است؛ زیستنی که در آن، معلولیت، نه واژه‌ای برای ترحم، که گواهی بر قدرتِ بی‌حد و حصرِ اراده‌یِ انسانی است. چشم‌انداز او، جهانی است که در آن، هنرِ معلولین، نه محصولِ دستِ سالم، که ثمره‌یِ روحِ خلاق دیده شود. ققنوسِ او، از خاکسترِ خطایی پزشکی برخاسته تا با بال‌هایی از هنر و اراده، بر فرازِ بی‌تفاوتی‌ها پرواز کند و به جهان بیاموزد: «گاهی ندیدن، خود، آغازِ تمامِ دیدن‌هاست.»

 

به قلم هدی رضوانی‌پور

«کوروش کمپانی» از کجا سبز شد؟

 

🔹«کوروش کمپانی» در ابتدا خود را بزرگ‌ترین مرجع تعمیرات موبایل در ایران معرفی کرده و در یک سال گذشته در غیاب خدمات پس از فروش معتبر اقدام به پیش فروش و واردات موبایل با شعار حذف واسطه و عرضه آیفون ۲۰ میلیون تومانی کرده بود.

 

🔹ماجرای عرضه آیفون ۱۳ از حدود یک سال قبل به چالش بازار ۳ میلیارد دلاری ایران تبدیل شده، در آن مقطع مقرر شد تا ضمن ممنوعیت ورود آیفون ۱۴ به بالا، واردات موبایل‌های بالای ۶۰۰ دلار (از جمله آیفون ۱۳) صرفا از طریق رویه رانتی واردات در مقابل صادرات خود انجام شود.

 

🔹خدمات پس از فروش نامعتبر در کنار رویه های رانتی وارداتی منجر به ورود بازیگران ناشناخته و احتمالا فرصت طلب به بازار آیفون و سایر موبایل‌های لوکس شد. مدتی بعد واردات آیفون‌های ۱۴ و بالاتر به صورت کلی ممنوع گردید و حالا مشخص شده با وجود خارج شدن آیفون ۱۳ از خط تولید نزدیک به یک میلیارد دلار از این مدل وارد کشور شده است.

دنیای امروز، دنیای تبادل اخبار و اطلاعات است. اخباری که در کسری از ثانیه در سراسر جهان مخابره می شود و تقریبا تمامی آحاد بشر به آن دسترسی دارند. در این دنیای فعال خبری، مخاطب همچون ادوار گذشته به صورت منفعل عمل نمی کند و رسانه ها نمی توانند آنچه را که باب میل خودشان است به خورد مخاطب بدهند. مخاطب امروز، مخاطب فعال است. او می داند از دنیای خبر چه می خواهد، اخباری را که به دستش می رسد پالایش می کند و آنچه را که با ذائقه و سلیقه رسانه ای خود مطابق ببیند انتخاب می کند.

 

 

تمامی حقوق متعلق به پایگاه خبری پیام اردیبهشت میباشد.

طراحی و اجرا : گروه زند

Template Design:Dima Group