شیرمحمد احمدیراد؛ نامی که شاید برای خیلی از ما آشنا نباشد. پیرمردی ۸۵ ساله که افراد زیادی او را در کنار قنات روستای "کوهپنج" یا به قول سیرجانیها "آبخُنِکو" دیدهاند و صدای ساز او بسیاری از افراد رهگذر را تحت تاثیر قرار داده است. پیرمردی سالخورده با چهره مهربان و لبخندی گرم و همیشگی که بر لب قنات نشسته و ساز میزند.
برای نواختن باید عاشق بود
شیرمحمد، ساکن بردسیر است. پیدا کردن آدرس منزل او در این شهر کوچک، کار دشواری نیست چرا که اکثر ساکنان بردسیر او را میشناسند. با لبخندی که همیشه مهمان لبهایش است و با موهای سپیدش که برف پیری را مهمان چهره آرام او کرده، در را به روی ما میگشاید. دستان پیر و چروکیدهاش که سالهاست ساز مینوازد و با سمفونی زندگی همخوانی دارد ما را به داخل دعوت میکند. همزمان تسبیحی درشت با دانههای نیلی رنگ در میان این انگشتان هنرمند رفت و آمدی مداوم دارند.
آنطور که شیرمحمد به خاطر دارد و از پیشینیان خود شنیده، در روستای نرماشیر بم به دنیا آمده اما برای سکونت به بردسیر میآید. یک پسر و دو دختر دارد و ۶۰ سال است که ساز میزند. سازی که آن را چون فرزندانش دوستش دارد و همنوای سالهای عمر رفتهی اوست.
"قیچک"، ساز شیرمحمد است که البته گاهی کمانچه هم صدایش میکند. در جوانی سرنا را هم تجربه کرده اما بیش از ۶۰ سال است که با قیچک همنواست و دستانش دست نوازش بر سر این ساز قدیمی میکشد. نوازندگی را از پدرش به ارث برده و با علاقه دنبال کرده. شیرمحمد دوست داشت فرزندانش هم راه موسیقی را ادامه دهند
اما در فرزندان شیرمحمد علاقه به موسیقی یافت نشد و او تنها ادامه دهنده راه پدرش بود. نوازندگی را به صورت تجربی آموخته. دستگاه شور و ماهور و سهگاه را میشناسد و میتواند در این سه دستگاه بنوازد. ابتدای راه سه سال طول کشید تا دستش با نوازندگی و گوشش با صدای موسیقی آشنا شود و در این زمینه معتقد است "باید برای آموختن و نواختن موسیقی علاقه واقعی وجود داشته باشد. سختی زیادی کشیدم تا توانستم نواختن قیچک را یاد بگیرم."
تنها شغل و پیشه شیرمحمد نوازندگی موسیقی است. به دنبال کار دیگری نرفته چرا که به گفته خودش حس میکرده جز این کار، برای کار دیگری ساخته نشده. شیرمحمد در پاسخ به این سوال که آیا نوازندگی قیچک کفاف زندگی او را میدهد؟ میگوید: "در گذشته بله، درآمدم کفاف داشت اما در حال حاضر نمیتوانم عهدهدار خرج زندگیام باشم. این موسیقیهای سنتی در گذشته گوشی برای شنیدن داشت اما حالا کسی به آن توجهی نمیکند. بیشتر به سراغ موسیقیهای جدید رفتهاند."
او مردم قدیم را شادتر میداند: "در قدیم استقبال از موسیقی که مینواختم بیشتر بود. مردم شادتر بودند. مرتب برای مراسمهای مختلف دعوت میشدم تا برایشان ساز بزنم اما این روزها انگار مردم دلمرده شدهاند. کمتر پیش میآید جایی دعوت شوم. موسیقیهای جدید جای موسیقی سنتی را گرفتهاند. این روزها بیشتر برای دل خودم میزنم تا برای مردم."
نگذاشتند در عروسی خودم بنوازم
همسر شیرمحمد با سینی چای خوش رنگی که قند و خرما در کنار آن جا خوش کرده به سراغمان میآید. لبی تر میکنم از این چای خوش رنگِ لب سوزِ لب دوز و از شیرمحمد میپرسم: وقتی قیچک خراب میشود چه کسی آن را درست میکند؟ میخندد و دندانهای طاق و جفتش نمایان میشود: "خودم تمام فوت و فنش را میدانم. قیچک دخترم است." به آرشه در دستش اشاره میکند و ادامه میدهد: "۲۰ سال پیش این را با چوب گردو و یال اسب درست کردم و از آن زمان تا الان پا به پای من آمده و برایم نواخته. اگر گاهی هم قیچک خراب شود خودم میدانم چه کار کنم که دوباره ساز دلش کوک شود."
شیرمحمد در این دنیا سه دلبستگی دارد: خدا، خانواده و سازش و میگوید: "دلم به سازم زنده است." حتی همین ساز بساط عروسی شیرمحمد را فراهم کرده! او از عاشقیاش میگوید: "وقتی جوان بودم در یک عروسی ساز میزدم. آنجا بود که همسرم را دیدم. دل بستهاش شدم و بعد از یک سال ازدواج کردیم. قیچک همسرم را برای من به ارمغان آورد." اما یک حسرت بر دل شیرمحمد مانده. او با اینکه دستانش به نوازندگی انس گرفته اما نتوانسته در عروسی خودش ساز بزند و میگوید: "آن زمان اگر داماد در عروسی خودش ساز میزد این کار را بد میدانستند و داماد را لوتی و مطرب خطاب میکردند. اما در عروسی پسر و دخترم، خودم ساز زدم و حسابی لذت بردم."
یا مولا دلُم تنگ اومده...
شیرمحمد آرشه را میکشد و نوای قیچک در اتاق طنین انداز میشود. الحق که زیبا مینوازد و این موسیقی گوشنواز دنیایی زیباتر از همیشه را برایمان متصور میشود. همانطور که دستانش آرشه میکشد، چشمانش را بسته و سرش را با صدای ساز تکان میدهد. در لذتی وصف ناشدنی غرق است که دلم نمیآید او را از این خلسه عمیق بیرون بیاورم. قطعه بعدی که برایمان اجرا میکند، آهنگ یا مولا است. همانطور که دستانش مینوازد، زبانش به سخن میآید: "علی (ع) را خیلی دوست دارم و آهنگ یا مولا را وقتی میزنم دلم آرام میگیرد. از غصه و غم دنیا راحت میشوم."
او در شهرهای زیادی اجرا داشته. بندرعباس، کرمان، سیرجان، بردسیر، بافت و بم. در موزه صنعتی کرمان بارها اجرا کرده و در سال ۸۵ از اداره ارشاد کرمان به تعبیر خودش لوح تقدیر "برنجی" گرفته. مهمان سیرجانیها هم بوده: "به سیرجان زیاد آمدهام. تا همین چند سال قبل؛ هر سال به مدت سه شب در ایام نیمه شعبان در خرمآباد سیرجان برنامه اجرا میکردم ولی چند سالیست که به دنبالم نیامدهاند." شیرمحمد آهنگهای دشتی و شیرازی را بیشتر دوست دارد اما میگوید: "مردم از من آهنگهای شاد میخواهند. همیشه برای دل خودم دشتی و شیرازی مینوازم اما اگر در برنامهای حضور داشته باشم برای شادی دل مردم به سراغ آهنگهای شاد میروم. موسیقی میتواند روح مردم را زنده کند. برای همین شاد مینوازم تا زنده شوند."
هوا رو به تاریکی گذاشته و بلند میشوم تا از این پیرمرد خنده روی هنرمند خداحافظی کنم. لبخند گرمش را مهمانم میکند و دندانهای طاق و جفت اما سفیدش نمایان میشود. آرشه در یک دستش و قیچک در دست دیگرش است. به سختی بلند میشود و بدرقهام میکند. نور عشق و موسیقی در چشمانش موج میزند. لحظه خداحافظی کمی مکث میکند و میگوید: "قیچکها غریب ماندهاند. سازهای سنتی را دیگر خیلیها نمیشناسند. برای قیچکها کاری کنید!"