پا در کوچههای قدیمی تبریز که بگذاری؛ حزن و غم و اندوه از در و دیوار آن بر سرت آوار میشود. از دالانهای بازار تا مارالان و عباسی یا باغمیشه که عبور میکنی، یا قدم در محلههای جدیدتر تبریز که میگذاری؛ صدای فریاد و فغان در و دیوار بلند میشود. این مسیرها عادت به قدمهای آشنایی داشتند که دیگر نیست. هر روز و هر لحظه قدمهایی بر سینه این کوچهها و این محلههای قدیم و جدید تبریز گذاشته میشد که عطری آشنا برایشان داشت. عطر خدمت، عطر مردانگی، عطر حمایت. تبریز داغدار است، داغدار مردی که پدر شهر بود. داغدار مردی که دست نوازشش بر سر تبریز کشیده میشد و لبخندهای همیشگیاش، نامی آشنا برای در و دیوار شهر بود. اینک، کوچهها و خیابانهای تبریز؛ سیاهه عزایش را در بر گرفتهاند و تصویرش زینب بخش سردر خانهها و مساجد شده است. مردم تبریز این روزها در سوگ بزرگ مردی میسوزند که برای خدمت آمده بود، اما آسمانی شد. سید محمدعلی فرزند سید محمد تقی، امام جمعهای که تنها امام جمعه نبود؛ یاور و همراه و دوست مردم تبریز بود و کمتر کسی است که مهربانیهای او را به خاطر نداشته باشد.
ساده زیستی، سیره خاندان آلهاشم بود
آن روز که در سال ۹۶ پس از تقریبا ۱۰ سال خدمت در جایگاه نماینده ولی فقیه و رئیس سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تهران، کوله بار سفر بست و به زادگاهش تبریز آمد؛ شاید به این فکر نکرده بود که این سفر برای او عروجی آسمانی به همراه دارد. او که سالهای جنگ را پشت سر گذاشته بود، در رکاب شهید صیاد شیرازی جنگیده بود، یادگار دوران جنگ را با خود به همراه داشت؛ شاید به این فکر نکرده بود که روزی خود نیز رخت شهادت بر تن میکند و به جمع همرزمان شهیدش میپیوندد. سید محمدعلی آل هاشم تعریف دیگری از روحانیت ارائه داده بود. او نشان داد که میتوان روحانی بود اما با مردم جوشید، دل به دل آنها داد، در کوچه و خیابان با آنها مراوده کرد، سوار تاکسی و اتوبوس شد، به سینما و ورزشگاه، رفت شعر خواند و همزمان امام جمعه بود و مردم را به مسیر درست دعوت کرد.
آرش رضازاده دبیر جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی در استان آذربایجان شرقی، داغدار دوست دوران کودکی خود است. مراوده او با شهید آلهاشم از دوران کودکی شکل میگیرد، از همان زمان که به گفته رضازاده خانههایشان در یک محله بود؛ یکی این طرف خیابان و دیگری آن طرف خیابان. "از دوران کودکی با هم آشنا بودیم و هم محله هستیم، از قدیم با این خانواده ارتباط داشتیم و خلق و خوی ساده آنها همه ما را به خود جذب کرده بود." رضازاده از ساده زیستی خانواده آلهاشم میگوید "در زمانهای که خیلیها ظاهرشان ساده است اما در باطن به دنبال زندگی آنچنانی هستند، خانواده آلهاشم ظاهرا و باطنا ساده زیست بودند. اهل تجملات و تشریفات نبودند. فضای خانه و زندگیشان ساده اما لبریز از آرامش بود."
آلهاشم سید سید اولاد پیغمبر است و آنطور که رضازاده میگوید ارادت ویژهای به مولای متقیان و بزرگداشت عید غدیر داشته. رضازاده سید محمدعلی آل هاشم را حاج آقا صدا میزند "حاج آقا ارادت خاصی به عید غدیر داشت و هر ساله در منزل پدر حاج آقا به روی همه مردم باز بود. مردم میآمدند برای تبریک عید و گرفتن عیدی از دست سادات." آن زمان که حاج آقا در تهران مشغول خدمت بود برای مراسم روز عید غدیر هر کجا که بود خودش را به تبریز میرساند تا در منزل پدری پذیرای شهروندان باشد. مردم میآمدند تا از دستان حاج آقا و پدرش، تبرکی عید غدیر بگیرند.
آقا سید محمدعلی، مردی از جنس مردم
سید محمدعلی آلهاشم امام جمعه مردمی بود. محال بود او را با اسلحه، بادیگارد و یا ماشین شخصی ببینید. خودش را از مردم میدانست و با تاکسی و اتوبوس و در بین جمعیت تردد میکرد. این را رضازاده هم تایید میکند "هم حاج آقا و هم پدرش هیچگاه از موقعیت خود استفاده نمیکردند و با ماشین شخصی تردد نمیکردند. همیشه کار خود را با تاکسی راه میانداختند. حاج آقا این اخلاق را از پدرش یاد گرفته بود. بسیار مردمدار بود. هر زمان که از تهران به تبریز میآمد به سراغ دوستانش میرفت و دیداری تازه میکرد. همیشه اهل کار خیر بود و حتی در مسیر، پیادهها را سوار میکرد و به مقصد میرساند. معتقد بود اگر در راه مانده را دستگیری کنید، زمانی که در راه ماندید؛ دستتان را میگیرند. و چه زیبا دستش را گرفتند و به درجه رفیع شهادت رساندند." سید محمدعلی آلهاشم بسیار مردمی بود. این را علاوه بر رضازاده، سایر افرادی هم که با او مراوده داشتهاند تایید میکنند. به گفته رضازاده یکی از دلایل محبوبیت امام جمعه تبریز، حافظه بسیار قوی او در به خاطر سپردن اسامی افراد و ارتباط صمیمانه با آنها بود. "حاج آقا مردم را با اسم کوچکشان صدا میکرد. همه را میشناخت و این مسئله برای مردم خیلی اهمیت داشت که امام جمعه شهرشان با آنها ارتباطی قلبی برقرار میکند. هیچ کدام از شهروندان نیاز نبود از قبل با دفتر امام جمعه تماس بگیرند، وقت ملاقات هماهنگ کنند و به دیدار او بروند. شماره تلفن همراه حاج آقا در دسترس همگان بود و هر کس که مایل بود به راحتی میتوانست با او ارتباط برقرار کند. حاج آقا پیگیر تمام تماسهایش بود. حتی اگر نیمههای شب میشد تمام افرادی که با او تماس گرفته بودند را پیگیری میکرد و کار آنها را راه میانداخت. بسیار به خدمت به مردم اعتقاد داشت. این راه هم از پدرش یاد گرفته بود. آقا سیدمحمدتقی هم بسیار مردمی است و حتی وصیت کرده که اگر من مُردم، مرا اهالی محل و روی دوش همسایهها تشییع کنند."
ذکر قنوتی که جاودانه شد
امام جمعه تبریز هیچ وقت بین خود و مردم فاصله احساس نمیکرد. این را مردم تبریز وقتی متوجه شدند که نردههای مصلی را برداشت تا بین مردم و مسئولان حین ادای نماز جمعه هیچ فاصلهای نباشد. این ویژگی آلهاشم موجب محبوبیت بیش از حد او در بین شهروندان تبریزی شده بود. برای همین است که حال و هوای این روزهای تبریز، حال و هوای اشک و گریه و ناله است. آنها امام جمعه خود را از دست ندادهاند؛ بلکه پدر، برادر، یار و یاور همیشگی خود را تقدیم انقلاب کردهاند. کمتر پیش میآید امام جمعهای آنقدر مردمی باشد. رضازاده همانطور که بغض کرده و کاسه چشمانش نزدیک لبریز شدن است به نقل از یکی از همسایهها میگوید "چند وقت قبل یکی از همسایهها که در محل تردد میکرده، حاج آقا را در مغازه قنادی میبیند که با صاحب مغازه در حال گپ و گفت است. ماجرا را که جویا میشود به این پاسخ میرسد که حاج آقا برای شب عید به قنادی رفته تا شیرینی تهیه کند و به منزل پدری ببرد. او که اعتقاد راسخ داشت هر فرد در هر جایگاه و مقامی است باید کارهایش را خودش انجام دهد و استفاده از امکانات و شرایط دفتر امام جمعه را برای انجام کارهای شخصی خود روا نمیدانست." رضازاده در حال و هوای ارتباط خود با امام جمعه محبوب تبریز از کودکی تا اکنون است. "حاج آقا خیلی مردمدار بود. خودش کارهای شخصیاش را انجام میداد. خرید میکرد، به مشکلات مردم رسیدگی میکرد و همین کارها بود که مهرش را به دل مردم تبریز انداخته بود." سید محمدعلی آلهاشم در کنار سیره رفتاری خوبی که از خود به یادگار گذاشت، سیره معنوی قابل توجهی هم دارد. او عاشق امام حسین (ع) و روضههای ماه محرم بود. رضازاده قطره اشکی که بر گونهاش چکیده را پاک میکند و ادامه میدهد "هر کس که تبریز و مردمانش را بشناسد، میداند که عصرهای پنجشنبه و صبحهای جمعه در تبریز هیئتهای زیادی به برگزاری روضه برای سیدالشهدا (ع) اقدام میکنند. حاج آقا همیشه صبحهای جمعه زودتر از منزل خارج میشد و تا فاصله برگزاری نماز جمعه در مسیر به هیئتهای مختلفی سر میزد، پای روضه مینشست و عزاداری میکرد. معتقد بود روضه سیدالشهدا (ع) نمک زندگی همه ماست." آه بلندی میکشد و ادامه میدهد "کافی بود دهه محرم و ایام فاطمیه به دفتر امام جمعه بروید، بساط روضه حاج آقا بر پا بود تا نمک گیرتان کند. همه این روضهها را هیئتهای مردمی برپا میکردند. حاج آقا همه کارها را به دست مردم میسپرد تا آنها را در امور مختلف با دفتر امام جمعه مشارکت دهد." رضازاده از ذکر قنوت آقا سید محمدعلی میگوید "اللهم اجعلنی عندک وجیها بالحسین (ع) در ذکر قنوت امام جمعه تبریز یک امر همیشگی بود. در هر وعده نماز آنقدر در قنوتش این جمله را تکرار کرد تا سرانجام این وجهه را خداوند با شهادت به او هدیه کرد."
عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه!
حال و هوای رضازاده بارانی است. به یاد روزهای کودکی در محلههای قدیمی تبریز افتاده. آن زمان که آقا سید محمدعلی با خلق و خو، ادب و منش ویژهای که داشت همه را مجذوب خود کرده بود. از همان کودکی به دنبال این بود که فاصله بین آدمها را کم کند. هر کجا دو نفر از بچههای محله با یکدیگر قهر بودند، بین آنها صلح و آشتی برقرار میکرد. این سیره و روش را پس از آنکه قرار شد از تهران به تبریز بیاید، به طور جدیتری دنبال کرد. این را رضازاده میگوید و به توصیه رهبری به شهید آلهاشم اشاره میکند "آقا (مقام معظم رهبری) به شهید آلهاشم توصیه کرده بود که بروید آنهایی را که از نظام دور شدهاند و فاصله گرفتهاند، دوباره برگردانید. حاج آقا هم تمام تمرکز خود را بر این مسئله گذاشته بود تا هر کسی که به نحوی رنجیده خاطر شده است را به نظام برگرداند و در این کار هم موفق بود." رضازاده از خاطرهای در این زمینه میگوید "یکی از افراد سرشناس تبریز که خیریه دارد و در کار خیر از خیلییها سبقت گرفته، یک زمانی به حاج آقا گفته بود ما قبل از شما ضد انقلاب بودیم، شما که آمدید ما انقلابی شدیم. این انقلابی شدن حاصل توجه ویژه حاج آقا به این افراد بود. حاج آقا برنامهای برای فعالین فرهنگی داشت و اسمش را گذاشته بود -انقلاب، چتری برای همه- معتقد بود مردم همه باید زیر چتر انقلاب باشند. تلاش میکرد تا این دوستی، اتحاد و یکپارچگی بین مردم تبریز شکل بگیرد و همه، همسو با خط انقلاب حرکت کنند. حاج آقا جواهری بود در دل شهر تبریز که به آسمان پر کشید."
رضازاده منقلب است. میخواهد از حال و هوای تبریز بعد از شهادت آقا سید محمدعلی بگوید که گریه امانش نمیدهد. "مردم محله ما علاقه خاصی به حاج آقا داشتند. هیئتهای محله عادت داشتند هر صبح جمعه او را در جمع خود ببینند. زمانی که خبر سقوط بالگرد اعلام شد، هیچکس باور نمیکرد که چنین امام جمعه محبوب و مردمی دیگر در میان ما نیست. شاید تصورش سخت باشد اما در کمتر از چند ساعت تمام هیئتهای محله جلوی دفتر امام جمعه و منزل پدری حاج آقا جمع شدند. سیاه پوشیده بودند و بر سر و سینه میزدند. به پدر حاج آقا دلداری میدادند. بعد از رفتن آقا سید محمدعلی محله ما دیگر به حال سابق برنگشت." او از شام غریبان شهید آلهاشم هم میگوید "شب شام غریبان حاج آقا، جوانان و هیئتهای محله در مسجدی که پدر حاج آقا پیش نماز است جمع شدند و برایش شمع روشن کردند. چشمان خودشان بیشتر از شمعها میبارید. باورشان نمیشد تبریز چنین یتیم شده باشد. همین حالا هم اگر به مزار حاج آقا سری بزنید مملو از جمعیت است. مردم آنجا را رها نمیکنند. از هر دسته، قشر و تفکری میآیند. مردم حاج آقا را دوست دارند. محال است چهره خندان او از جلوی چشم ما محو شود. آقا سید محمدعلی آلهاشم کاری با دلهای مردم تبریز کرد که حالا حالاها باید در داغ از دست دادنش بسوزیم." این را میگوید و قطرات اشکی که از چشمش سرریز میشوند را با سرانگشت پاک میکند.
به راستی انسانها چقدر میتوانند با رفتار و اخلاق خود تاثیرگذار باشند، به محبوبیتی برسند که بعد از رفتنشان هم در قلب دیگران زنده بمانند. سید محمدعلی آلهاشم این محبوبیت را به خوبی به دست آورده بود. او با خدا پیمان بسته بود تا در خدمت به مردم از جان خود هم دریغ نکند. امام جمعهای که نگاهش به ارتباط با آدمها از جنس دیگری بود. روح لطیف و شاعرانهای داشت. در محضر شهریار تلمذ کرده بود و معتقد بود شعرا از دل مردم برخاستهاند و حرف دل مردم را زدهاند. آن زمان که حادثه سقوط بالگرد اتفاق افتاد، آن زمان که هنوز جانی در بدن داشت و با مسئولان تبریز تماس گرفت تا برای نجاتشان بیایند؛ شاید به این فکر نکرده بود که خدا برای او تقدیر شهادت را رقم زده است. تا پیکر بیجانش پیدا شود، تا برای نجاتش دیر شده باشد و رزق شهادت روزیاش شود، تا زمانی که تابوتش بر روی دستان مردم داغدار تبریز تشییع میشود، شهریار هم بگرید و زیر لب زمزمه کند "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا!؟"
نوشته شده توسط هدی رضوانی پور