شنبه 1 دي 1403 | Saturday 21 December 2024

مسیر نویسندگی، مسیری پرفراز و نشیب است. راهی است که انتهایش مشخص نیست، اما برای آنان که می‌نویسند و آنان که قلم؛ همراه همیشگی‌شان است،پای نهادن در این مسیر آنچنان لذت وصف ناپذیری دارد که دیگر به انتهایش نمی‌اندیشند. قلم و واژه‌ها برای آنان دنیایی را به تصویر می‌کشد که شاید برای همگان قابل تجربه نباشد. مرجان عالیشاهی از این دست نویسندگان است. متولد سال ۵۸ در شهر سیرجان، اما ساکن تهران است و مترجمی زبان خوانده. از سال ۷۲ گام در مسیر هنری نهاده و کار خود را با تئاتر آغاز کرده و سه سال بعد وادی داستان‌نویسی دری جدید را به رویش گشوده است. اولین کتابش را با نام "یک کاسه گل سرخ" در سال ۹۴ روانه بازار کرده و هم‌اینک به چاپ سوم رسیده. سال‌ها بعد، "دوباره لیلا شو" به قلم او روانه بازار نشر شده و توانسته جای خود را بین رمان‌های پرمخاطب باز کند. در حوزه رمان قلم می‌زند و با نشر نون کار می‌کند، نویسندگی را دوست دارد و قرار است در گفتگو با رسانه خبری پیام اردیبهشت؛ برایمان از حس خوب نویسندگی بگوید:

 

-چه شد که سر از وادی داستان درآوردید؟

 

داستان‌نویسی بر پایه علاقه و یک اتفاق ذاتی است. عقیده من بر این است که نوشتن کاری نیست که آدم بتواند آن را از بیرون یاد بگیرد. نمی‌توان آن را به صورت حرفه‌ای یا آکادمیک آموخت. فرد باید ذاتاً نویسنده باشد و استعداد درونی داشته باشد. من حتی وقتی که سمت تئاتر هم رفتم، عمیقاً عاشق متن‌های نمایشنامه‌ها بودم تا بازیگری. همین استعداد و علاقه درونی و ذاتی موجب شد کم کم از تئاتر به سوی نوشتن کشیده شوم و لذت قلم زدن در وادی داستان را تجربه کنم.

 

-کمی از حال و هوای ورود به این وادی برایمان بگویید.

 

اوایل دهه ۷۰ کمی فضا برای فعالیت‌های هنری مناسب‌تر بود. در سیرجان کانونی تشکیل شد به نام کانون هنر که یک سری امور هنری در آنجا شکل می‌گرفت، این کانون عاملی شد که علاقمندان بتوانند دور هم جمع شوند. من هم به موازات کار تئاتر، مرتب در جلسات داستان‌نویسی شرکت می‌کردم. اساس کار تئاتر هم ادبیات و نمایشنامه است و نمایشنامه‌ها را که می‌خواندم کم کم به سمت داستان کشیده شدم. نویسندگان مطرح را شناختم و کم و بیش کتاب‌های آن‌ها را در سن نوجوانی و جوانی مطالعه می‌کردم. همان زمان وارد کلاس‌های داستان‌نویسی حرفه‌ای شدم و با جدیت آن‌ها را دنبال کردم. حضور در این جلسات من را بیشتر به سمت وادی داستان سوق می‌داد. یادم می‌آید ۱۵ سال داشتم که سازمان جوانان کرمان برنامه‌ای برگزار کرد و پلی شد به سمت ورود من به دنیای داستان. خصوصاً که در جمع هنرمندان سیرجانی حاضر در این برنامه، داستان آب ماهی از مرحوم آزادی‌خواه را با شوق و علاقه خواندم و مورد تشویق حضار قرار گرفتم.

 

-به عنوان کسی که در حوزه داستان‌نویسی قلم می‌زند، چاپ اولین کتاب یک نویسنده را در تعیین مسیر جدیدی برای زندگی مولف چقدر موثر می‌دانید؟

 

این اتفاق اگر در دوران جوانی فرد بیفتد، یک اتفاق خوشایند است. الان چاپ کتاب خیلی راحت و آسان شده. آن موقع اینطوری نبود. کتاب را برای چندین ناشر می‌فرستادیم. خیلی‌ها رد می‌کردند. مثلاً اگر نویسنده ۲۵ سال سن داشت و می‌خواست کتاب چاپ کند؛ یعنی ۲۵ سال نهایت تلاشش را برای چاپ این کتاب به کار بسته بود. خیلی کار سختی بود. برای من هم خیلی اتفاق خوشایندی بود. یاد خاطره‌ای افتادم. آن موقع تازه ساکن تهران شده بودم. ابتدا کتابم را برای یک ناشر فرستادم و به توافق نرسیدیم. در حال تغییرات داستان بودم که با نشر نون آشنا شدم. با من تماس گرفتند و گفتند که کتاب من را چاپ می‌کنند. اتفاقاً خیلی هم زود چاپ شد. حدود دو سه ماه زمان برد و همین که می‌دانستم قرار است اولین کتابم چاپ شود برایم اتفاق بسیار خوشایندی بود. بنابراین یک نویسنده اگر بتواند آن استعداد ذاتی و درونی خود را در سنین جوانی بارور کند و بتواند در این سنین به چاپ کتاب برسد به نظر من می‌تواند پا در مسیری بگذارد که قطعاً آینده حرفه‌ای او را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

 

آیا "یک کاسه گل سرخ" تغییری هم در مسیر زندگی شما ایجاد کرد؟

 

بله، خیلی. آن موقع یک سری مشکلات در زندگی شخصی هم داشتم و چاپ این کتاب یک قوت قلب و انگیزه دوباره شد برای من. یک روز در خیابان انقلاب قدم می‌زدم که "یک کاسه گل سرخ" از پشت ویترین یکی از مغازه‌ها نظرم را به خودش جلب کرد. وقتی کتابم را در کتابفروشی‌های خیابان انقلاب دیدم، یک ذوق عجیب و غریبی به من دست داد و خیلی برایم حس خوشایندی بود. اولین کتابم به عنوان "یک کاسه گل سرخ" چاپ شده بود و دیدن آن در کتابفروشی‌های خیابان انقلاب حسی سرشار از زندگی را به من هدیه کرد. من هنوز هم فکر می‌کنم اگر بخواهم یک بار دیگر یک چنین داستانی بنویسم؛ بهتر از آنچه که در نسخه اولیه این کتاب نوشته‌ام نخواهم نوشت. نه برای یک کاسه گل سرخ، که برای تمام کتاب‌هایم. وقتی فرد در ۲۵ سالگی نهایت تلاشش را کرده باشد و عرقِ روح ریخته باشد برای تالیف کتاب، دیگر نمی‌تواند مجدد در نوشته‌ها دست ببرد و آن‌ها را به شکل دیگری بنویسد. نه آن موقع می‌توانست و نه الان. به ویژه کتاب یک کاسه گل سرخ که داستانی حماسی - عاشقانه و مربوط به دوران بعد از جنگ ایران دارد و فکر می‌کنم حتی الان هم نمی‌توانم با درکی که از این داستان دارم، کتاب را بهتر از آنچه که همان زمان نوشتم؛ بنویسم. یک کاسه گل سرخ با انتشارش در واقع عزم من را برای ادامه مسیر نویسندگی جزم کرد و چراغ راهی شد برای نوشتن سایر کتاب‌هایم.

 

-"دوباره لیلا شو" خیلی مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. چه ویژگی در این کتاب بود که چنین محبوبیتی را برایش رقم زد؟

 

"دوباره لیلا شو" یک داستان جنایی است و به زندگی طبقه فرودست پرداخته که درگیر حوادث جنایی می‌شوند. آن موقع خیلی مورد توجه قرار گرفت که شاید به دلیل تم و محتوای جنایی داستان یا همزاد پنداری قشر فرودست جامعه با شخصیت‌های داستان بود. دوباره لیلاشو خیلی زود بر سر زبان‌ها افتاد و نشان داد که جمع کثیری از مخاطبان پای کار داستان‌های جنایی هستند. اما متاسفانه در همان نقطه اوج باقی ماند و محبوبیتش مربوط به همان زمان بود. این کتاب پتانسیل آن را داشت که یک فیلمنامه قوی از روی داستانش نوشته شود. ولی این اتفاق نیفتاد. شاید به خاطر اینکه من آن زمان یک نویسنده گمنام بودم. یعنی مخاطب آنطور که باید با عالیشاهی و دیدگاه نویسندگی او آشنایی نداشت. به نظرم اگر محبوبیت آن زمانِ "دوباره لیلا شو" درک شده بود؛ شاید از روی این کار می‌شد آثار سینمایی یا تلویزیونی خوبی تولید کرد. اما در محدوده زمانی انتشار خود؛ همین که توانست به محبوبیت دست یابد جای خرسندی است.

 

-برای چه چیزی می‌نویسید؟

 

ما برای مردم می‌نویسیم. نویسنده اگر آزاد و رها باشد نمی‌تواند برای مردم بنویسد. باید به فکر دغدغه‌ها و تمایلات مردم بود و برای آن‌ها نوشت. از همان نوجوانی که وارد وادی هنر شدم، دغدغه من انسان بود. من انسان را به هر موجود زنده‌ای و به هر چیزی که در هستی است ترجیح می‌دهم. ذهن من همیشه درگیر انسان بوده؛ زندگی اجتماعی‌اش، فرهنگش، تمدنش، زندگی قبیله‌ای گذشته‌اش تا الان و انسان در حالت کلی و تمدن و فرهنگش و ارتباط بین اینها برای من مهم بوده است. ترجیحاً همواره شخصیت‌های برجسته داستانی من، زن بوده‌اند؛ زن در مقام انسان.

 

-علت این اتفاق چیست؟

 

همیشه مایل بودم در داستان‌هایم آن شخصیتی که بار داستانی را جابجا می‌کند، زن باشد. علتش هم شاید به خاطر ذات زنانه خودم و تمایلات زنانه خودم باشد و اینکه در جهان هستی؛ زن رسالت مهمی بر عهده دارد. اما در حالت کلی ترجیح همیشه من انسان بوده؛ به ویژه در اجتماع ایران زمین و شهر خودم سیرجان. در کتاب "دیو رستم" با اینکه یک رمان ویژه جوانان است، اما به طور ویژه به سیرجان و فضای فرهنگی آن پرداخته‌ام. کتاب را تحت تاثیر دوگانگی‌های فرهنگی و فرهنگ‌های مختلفی که در این شهر شکل گرفته و با شخصیت اول داستانیِ یک زن نوشته‌ام. مردم همواره دغدغه اصلی من در نوشتن داستان‌هایم هستند.

 

-اشاره کردید که شخصیت اصلی اکثر نوشته‌های شما زنان هستند، به نظر شما نوشتن از زنان چقدر می‌تواند به خودباوری آن‌ها و شناخت توانمندی‌هایشان کمک کند؟

 

وقتی من یه شخصیت زن را وارد داستانم می‌کنم، آن شخصیت را قبلاً زیست کرده‌ام. یعنی خودم به عنوان نویسنده شاهد زیست زنانه آن شخصیت در اجتماع بودم. ما زنان بسیار بزرگی در ادوار تاریخ داشتیم که از نظر درونیات و اعتقادات در حد بسیار بالایی بوده‌اند، اما متاسفانه همیشه پشت چهره مردانه جامعه قرار گرفته‌اند. و هیچ وقت میدانی برای ابراز توانمندی‌های خودشان پیدا نکرده‌اند. در حالی که جامعه ما به شدت تحت تاثیر فرهنگ زنان و نگاه زنان است. خوشبختانه تلاش‌های زیادی برای بروز توانمندی‌های زنان ما انجام شده و زیربنای هر حرکتی که در جامعه می‌شود را اگر بررسی کنیم، به حضور زنان می‌رسیم. حتی آن نگاه والایی که باعث می‌شود یک هنرمند، هنر ماندگاری را در تاریخ به یادگار بگذارد؛ باز هم پشت آن یک زن حضور دارد. من الان یک نویسنده زن هستم. مطمئناً تحت تاثیر زنان زیادی بوده‌ام و زندگی‌هایی که داشته‌اند و امیدوارم که نوشته‌های من هم تاثیری بر زنان داشته باشد. همیشه در نوشته‌هایم دوست داشتم زن بتواند فارغ از جنسیتی که دارد، توانمندی‌های خودش را ابراز کند.

 

-در ادامه مسیر نویسندگی فکر می‌کنید جای چه چیزی خالی است که دوست دارید در مورد آن بنویسید؟

 

من الان در حال نگارش یک رمان هستم که در مورد زندگی سه زن است که تاثیر بسیاری در ادبیات و فرهنگ‌سازی جامعه ما داشته‌اند. در حال حاضر تنها آرزویم این است که یک فرصت مغتنم داشته باشم که با فراغ بال به نوشتن داستان زندگی این سه بانوی موثر بپردازم. هرچند که متاسفانه شرایط نویسندگی آنقدر سخت شده که یک نویسنده مجبور است در کنار نویسندگی که درآمدی ندارد، از راه دیگری به امرار معاش هم بپردازد. اما فارغ از همه این‌ها، آنچه که دغدغه این روزهای من است؛ این است که بتوانم با خاطری آسوده داستان زندگی این سه زن را به تصویر بکشم.

 

به نظر شما آیا در گمنامی هم انسان می‌تواند یک اثر فاخر خلق کند که رسالت نویسندگی او را با همین گمنامی انجام دهد؟

 

منظور من از گمنامی این است که اگر کتاب نویسنده دیده نشود، نمی‌تواند فروش خوبی هم داشته باشد. در واقع، این کتاب است که موجب می‌شود مولف از گمنامی بیرون بیاید. وقتی نویسنده یک کتاب خوب و قابل قبول به دست مخاطب برساند، خود به خود شناخته می‌شود. در واقع نویسنده اول رسالت نویسندگی‌اش را انجام می‌دهد و خود به خود این کتاب قوی و اثرگذار، او را از گمنامی بیرون می‌آورد. شهرت وقتی می‌آید که نویسنده اثر خوب و قابل قبولی به دست مخاطب رسانده باشد.

 

مصاحبه کننده: هدی رضوانی پور

 

 

تمامی حقوق متعلق به پایگاه خبری پیام اردیبهشت میباشد.

طراحی و اجرا : گروه زند

Template Design:Dima Group