برای رسیدن به خط تولید و کورههای ذوب، باید چند طبقه پلههای آهنی را طی کنی تا در ارتفاعی بالا، به معدنی از آتش برسی. اینجا خط تولید است؛ خط تولید ریختهگری یک شرکت فولادی. پاتیلهایی سراسر از مواد مذاب با دمای بیش از ۱۵۶۰ درجه که میروند تا تبدیل شوند به شمش فولادی و بچرخانند چرخ صنعت کشور را. چرخی که با دستان زحمتکش کارگران این مرز و بوم استوار مانده و میچرخد؛ دستهای زحمتکشِ سراسر پینه و سختی کشیده اما سخاوتمند و بخشنده! کارگران خط تولید مشغول کار هستند. سر و رویشان سیاه است. گویی در ظرفی از براده و سنگ آهن فرو رفتهاند. رویشان سیاه است اما قلبشان سفید و سرشان بالا به خاطر نان حلالی که بر سر سفرههای عزیزانشان میبرند. نانی که در حرارت بسیار زیاد درجه به دست میآید و باز هم دستها! همان دستهایی که قصههای بسیاری پشت آنها نهفته است! قصه دست و آتش و شمشِ فولادِ مذاب. قصه کارگرانی که زحمت میکشند، رنج میبرند، گرمای آتش را تحمل میکنند تا نانشان حلال باشد.
کار با هُرم داغ آتش ۱۵۶۰ درجه!
نمیتوانم نزدیک کورهها شوم. هرم آتش، صورت را ملتهب میکند. با خود میاندیشم این کارگران چگونه میتوانند در این فاصله نزدیک، در کنار این دیگهای سراسر آتش مشغول به کار باشند! آیا حضور آنها چیزی غیر از فداکاری و از خود گذشتگی است؟ علاوه بر حرم و گرمای بسیار زیاد، براده و سنگ آهن فراوان اینجا سر و صدا هم بیداد میکند. آنقدر سر و صدای دستگاهها بلند است که صدای من به یکی از کارگران نمیرسد و از او میخواهم به اتاق کنترل بیاید تا با هم کمی گفتگو کنیم. گفتگو درباره فولاد، درباره شمش، درباره کورههای مذاب، درباره هُرم داغ آتش ۱۵۶۰ درجه و درباره دستهایی که پای این کورهها میسوزند تا نان حلال ببرند سر سفرههایشان، تا سالم زندگی کنند و سرشان بالا باشد که نانشان نان کارگری است و رزقشان حلال! رضا روبرویم مینشیند. کارگر بخش ریختهگری است. رنگ لباسش روزگاری سبز بوده، اما بس که برادههای سنگ آهن روی آن نشسته، به سیاهی میزند. صورتش هم همینطور. سیاهی با عرق جبین در هم آمیخته. خسته اما پر امید است. بارقهای از همان شعلههای سرکشِ مذابِ دیگها و پاتیلهای ذوب در چشمانش جریان دارد. سال ۹۸ به این شرکت آمده و در بخش ریختهگری مشغول شده. ابتدا اپراتور خط بوده؛ خط تولید، همان جایی که کارگران از جان مایه میگذارند برای تولید شمش فولادی. یک سال هم پا خط کار کرده. پس از آن سه سال تکنسین ارشد ایستگاه بوده و بعد از آن هم به عنوان سرشیفت کارگران ریختهگری مشغول به کار است. با اینکه تازه به ۳۰ سال رسیده اما پای این کورههای مذاب دنیایی از تجربه را کسب کرده. رضا و همکارانش در واحد ریختهگری، پای خط تولید؛ بیلت و شمش ۱۵ × ۱۵ تولید میکنند. در مورد وضعیت روزانه کاری میپرسم. رضا میگوید "یک روز اینجا شاتدان داریم و یک روز معمولی است. بستگی به شرایط کوره دارد. اینکه چند خط بخواهیم برویم. هر شیفتی از مدیر خودش دستور میگیرد که باید چه کار انجام دهد."
هرگز به ذهنم هم نرسید که از اینجا بروم!
پا به پای او یک روز معمولی در کنار پاتیلهای مذاب واحد ریختهگری را مرور میکنیم "در یک روز معمولی که پای خط میآییم، باید ذوب بگیریم. اینجا معمولاً ۱۰، ۱۲ و ۱۳ ذوب گرفته میشود. تعداد ذوبهای ما همیشه بیشتر از ۱۰ تاست. تعداد ذوبهایی که گرفته میشود یک سکوئنس را تشکیل میدهند." رضا و همکارانش بعد از هر سکوئنس باید به آماده سازی ایستگاه بپردازند که یک ساعت طول میکشد. آنها یک بخش استارت هم دارند. خطهایشان را راهاندازی میکنند و بعد از آنکه ذوب کامل را گرفتند، استارت خط را میزنند، تعویض قالب انجام میدهند، تمیزکاری سطح ایستگاه را به پایان میرسانند و مذابزدایی کولینگ چمبر یا سرد کننده را انجام داده و شمشها را سرد میکنند. حتی اگر شمشها از حالت اتومات خارج شده باشند، آنها را به صورت دستی برش میزنند. همه این مراحلی که در یک یا دو جمله به آنها اشاره میشود، یک روز کاری کارگران خط تولید واحد ریختهگری کارخانه را تشکیل میدهد. دستهایی که شمشها را برش میزنند، پاهایی که پای خط تولید میایستند و عرقهایی که از پیشانیها جاری میشوند برای سر پا ماندن چرخ صنعت و معدن این کشور. کار کارگران پای خط کمی سختتر است. اپراتورهای خط بر روی عملیاتی که در خط انجام میشود نظارت دارند، تمیزکاری خط را انجام میدهند. اینجا اپراتور پاتیل هم دارند که کارش چرخاندن پاتیل است، سیلندر میزند، باید حواسش به تاندیش باشد که چقدر ذوب داخل آن قرار میگیرد و چقدر از ذوب به داخل پاتیل میرود. اتاق کنترل هم تمام فرایندهایی که رضا و همکارانش در خط تولید انجام میدهند را نظارت و کنترل میکند. رضا در خصوص فعالیت شاتدان هم میگوید "کل کار قسمت تولید روی دوش ماست. باید تاندیش را جابجا کنیم، تجهیزاتی که روی آنها ذوب ریخته باشد را برش کاری کنیم، هِدرها را عوض کنیم، اگر آب و افشانک و تجهیز مشکل داشته باشد؛ عیوب آنها را پیدا کرده و به واحد برق اطلاع دهیم. خانم اینجا خیلی کار هست! از صبح که میآییم تا عصر که برمیگردیم، مرتب پای خط تولید و کنار کورهها هستیم." از او میپرسم آیا طی این مدتی که در کنار کورههای ذوب فعالیت کردی، موردی پیش آمده که از سختی کار خسته شوی؟ میگوید "بله؛ شرایط اینجا خیلی خسته کننده است. ریختهگری کلاً کار خشنی است. سختی خودش را دارد، خوبی خودش را هم دارد." غیر از روح بلند یک کارگر آیا کسی هست که به خوبیهای واحد ریختهگری هم اشاره کند؟ کار در کنار کورههای سراسر ذوب و آتش برایش لذت بخش باشد؟ یا دل دریایی کارگران است که این همه سختی را به جان میخرد و از خوبیهای کار میگوید. رضا هرگز به این فکر نکرده که کارش را رها کند و برود سراغ کار دیگری که آسانتر باشد "کار شیرینی است در اوج سختی و هیچ وقت حتی یک بار هم به ذهنم نرسیده که کارم را رها کنم و بروم." او در خصوص علت انتخاب این شغل هم میگوید "رشته تحصیلی من متالورژی بود و کار من هم مرتبط با آن است. کم کم به این کار علاقمند شدم و فهمیدم که چقدر دوست دارم این کار را انجام دهم."
قصهی سوختنها و ماندنها...
رضا از سوختنها هم میگوید "مهمترین اتفاق و حادثهای که اینجا میتواند بیفتد، سوختن است. برای من هم سوختنهای جزئی اتفاق افتاده. خیلی وحشتناک است." به گفته رضا اینجا هر چقدر هم که ایمنی را رعایت کنی، باز هم شعلههای مهیب و سرکش آتش سرک میکشند و سوختگی، تنها سوغات آنها برای کارگران پای خط است "اینجا هر چقدر هم که مراقب باشی، باز هم ترشحات ذوب میریزد رویت. ایمنی را هم که رعایت بکنی، باز هم حادثه اتفاق میافتد. متاسفانه کامل هم نمیتوان خود را پوشاند. ذوب از روی دستکش هم به داخل نفوذ میکند و سخت میشود دستکش را از دست جدا کرد. ۱۵۶۰ درجه دما دارد!" و باز هم قصه دست و دستکش. دستهایی که زحمت میکشند تا نان حلال ببرند سر سفره و ذوب؛ که حتی به دست و دستکش هم رحم نمیکند. از روی دستکش هم نفوذ میکند و چه بسیار دستانی که پای این دیگهای سراسر آتش سوختهاند اما خم به ابرو نیاورده و سختی کار را تحمل کردهاند تا رزقشان حلال باشد. از رضا میپرسم میدانید این کار خطرناک است و باز هم در آن میمانید؟ پاسخ میدهد "بله، این کار خیلی خطرناک است. کوچکترین اشتباهی منجر به یک بحران میشود. فقط باید عاشق بود و عاشق. باید این کار را آنچنان عمیق دوست داشته باشی که بتوانی پای خط بمانی و هر روز با مواد مذاب دست و پنجه نرم کنی. چیزی است که روز اول انتخاب کردهایم. خیلیها آمدند و رفتند ولی ما همچنان ادامه خواهیم داد." و به راستی که رضا عاشق است. به گفته خودش باید عاشق بود و عاشق، تا بتوانی پای خط بمانی و هر روز با مواد مذاب دست و پنجه نرم کنی.
همه چیز تحت کنترل است برای جلوگیری از بحران
مهران هم تجربه کار پای خط تولید را دارد. هرچند که اکنون تکنسین اتاق کنترل ذوب است اما از سال ۹۷ به کارخانه آمده؛ ابتدا به صورت پروژهای همکاری داشته اما پس از پایان پروژه، در آزمون استخدامی شرکت کرده و در واحد ریختهگری مشغول شده، پای کورههای ذوب؛ یک زمان پاتیلچی بوده، پای خط هم کار کرده و پس از آن به اتاق کنترل منتقل شده. مهراد هم از سختیهای کار پای خط تولید میگوید. حتی کار در اتاق کنترل که در نزدیکی خط تولید است هم سخت است. هُرم و گرمای هوا به اینجا هم نفوذ میکند. سختی کار ریختهگری؛ خط تولید و اتاق کنترل نمیشناسد. مهراد و همکارانش پای میزهای کنترل دستی و اتومات قرار میگیرند تا تجهیزات را کنترل کنند. کل فرایند راهاندازی ریختهگری و تجهیزات، از نظر آنها میگذرد؛ برشها، ذوب، قالب، پاتیل، تاندیش و... سنجش فشار هوا، فشار گاز، سطح ذوب و... باید همه وجودشان چشم و گوش باشد تا مبادا به مشکل بخورند، تا مبادا خط تولید دچار حادثه شود، تا مبادا دستها بسوزند؛ امان از قصهی دستها! مهراد میگوید اگر مشکلی در خط تولید ایجاد شود، از طریق اتاق کنترل به واحد برق و مکانیک اعلام میشود. مثلاً اعلام میکنند تجهیز مشکل دارد یا موتور تجهیز فات داده تا پیگیریهای لازم برای حل مشکل انجام شود. بعد از انجام هر چند ذوب، یک سکوئنس داده میشود. این سکوئنس با توجه به عمر و توانایی نسوزی که داخل تاندیش به کار برده شده اتفاق میافتد. فاصله بین دو سکوئنس، فاصله حیاتی برای مهراد و همکارانش است تا همه چیز چک و بررسی شود و به واحد برق و کنترل منتقل گردد، تا مبادا به مشکلی بر بخورند.
انگار واحد ریختهگری باید دائماً آماده باش باشند، آماده پیشگیری از بحران، آماده جلوگیری از خطر. همین آمادگیها است که بحرانها را از بین میبرد. مهراد به یکی از این اتفاقات اشاره میکند "یک پاتیل زمانی که میخواهد باز شود، درجه اسلاید گت و پتانسی که بیرون موجود است، باید برای باز شدن فرمان بگیرد. اما ناگهان اسلاید گت خودش کامل باز شد و از آنجایی که ما همیشه آماده به خنثی کردن بحران هستیم، با همراهی بقیه همکاران به سرعت قطعات را چرخاندیم و ذوب به قسمت پاتیل اضطراری هدایت و تخلیه شد تا آسیب جدی به سطح ایستگاه وارد نشود." مهراد و همکارانش همواره آماده هستند تا اگر چنین حوادث از قبل مشخص نشدهای اتفاق افتاد؛ به سرعت از آن جلوگیری کنند. مهراد ادامه میدهد "اگر عمر تاندیش بالا رود یا پلاستر آن مورد داشته باشد؛ نفوذ ریختهگری روی میدهد، نفوذ ذوب روی میدهد، از دیوارههای تاندیش ذوب سرریز میکند و میریزد روی سطح ایستگاه. باید خیلی اضطراری به افراد پای خط خبر بدهیم. به آنها یاد دادهایم که دکمه امرجنسی را بزنند، تاندیش به طور اضطراری از روی سطح ایستگاه خارج شود و آسیب کمتری به قالب و سطح ایستگاه وارد شود و تجهیزات از بین نرود." تصور کنید آنطور که مهراد به آن اشاره کرد، ذوب از دیوارههای تاندیش سرریز کند؛ حجم زیادی از مواد مذاب؛ حالا باید چه کار کرد؟ دست و پنجه نرم کردن با مرگ، با سوختگی! چه کسی با این حوادث روبرو میشود جز کارگران شیردلی که خطر را انتخاب کردهاند تا بتوانند به حلال بودن رزقشان افتخار کنند؟! مهراد از دقت بالا حرف میزند "اینجا باید دقت بالایی داشته باشید. هر لحظه و هر ثانیه ممکن است مشکلی پیش بیاید. باید بتوانیم زودتر از وقوع این حوادث، از آنها جلوگیری کنیم. باید حواسمان به سیستم باشد که اگر خطایی گزارش شد با واحد برق و مکانیک ارتباط بگیریم. سرعت عمل بالا اینجا میتواند از یک حادثه بزرگ جلوگیری کند. حتی شاید اگر حواسمان به قالبی که ذوب داخل آن ریخته میشود نباشد، انفجار قالب هم رخ دهد که برای بچههای پایین خط خیلی خطرناک است." و چه میکنند این بچههای پایین خط! خطی که مقدم است! خطی که جای بچههای کارگر است؛ جای دستانی است که میسوزند اما میسازند؛ شمش میسازند، فولاد تولید میکنند، چرخ صنعت را میچرخانند، نان حلال بر سر سفرههایشان میبرند و لبخندی که بر لبانشان با آن چهرههای سیاه از برادههای سنگ آهن نقش میبندد؛ حکایت از لحظات سخت و حساسی دارد که کارگران خط تولید در کارخانههای فولادی سپری میکنند. کارگرانی که ارادهشان از جنس فولاد است؛ و پیشانیشان که عرق میریزد و دستانشان که نجابت درو میکند...