در هیاهوی زندگی شهری و روزمرگیهای پرشتاب، گاه غباری از بیتوجهی بر مسائل بنیادین جامعه مینشیند که شاید سالها بعد، اثرات مخرب آن آشکار شود. یکی از این مسائل، که این روزها آفت جان آرامش خانوادهها شده و همچون موریانهای، بنیانهای اجتماعی را میخورد، موضوع "طلاق" است. پدیدهای که دیگر تنها به یک واقعه حقوقی محدود نمیشود و ابعاد روانشناختی، اجتماعی و حتی اقتصادی آن، سایهای سنگین بر فرد و اجتماع میاندازد. برای واکاوی این زخم کهنه و البته رو به گسترش، به سراغ بانویی رفتیم که سالهاست نبض تپنده خانواده و جامعه را در اتاق مشاوره و کرسی تدریس رصد میکند؛ دکتر مریم فروغی، دکتری روانشناسی، مشاور و استاد دانشگاه از ابعاد پیدا و پنهان طلاق، ریشههای آن و راههای فرهنگسازی برای پیشگیری از این پدیده نامیمون میگوید.
-اجازه بدهید گفتگو را با یک سوال کلی آغاز کنیم. به نظر شما، افزایش روزافزون آمار طلاق در جامعه امروز ایران، ریشههای روانشناختی عمیقتری دارد یا عوامل اجتماعی و فرهنگی نقش پررنگتری ایفا میکنند؟
حقیقت این است که تفکیک مطلق ریشههای روانشناختی از عوامل اجتماعی و فرهنگی در پدیده پیچیدهای مانند طلاق، عملاً دشوار و حتی غیرممکن است. اینها اضلاع یک چندوجهی هستند که به صورت دیالکتیکی بر هم تأثیر میگذارند. از منظر روانشناختی، میتوان به ضعف مهارتهای ارتباطی و حل مسئله، تفاوتهای شخصیتی حل نشده، عدم بلوغ عاطفی کافی پیش از ازدواج، انتظارات غیرواقعبینانه از زندگی مشترک و حتی اختلالات روانی زمینهای که تشخیص داده نشدهاند، اشاره کرد. اما این مسائل روانشناختی، خود در بستر یک محیط اجتماعی و فرهنگی خاص شکل میگیرند. تغییرات سریع اجتماعی، مدرنیزاسیون، کمرنگ شدن نقش حمایتی خانوادههای گسترده، فشارهای اقتصادی، گسترش شبکههای اجتماعی و تأثیر آنها بر روابط بین فردی, و از همه مهمتر، تغییر در ارزشها و هنجارهای مرتبط با ازدواج و خانواده، همگی نقش کلیدی در تشدید این مشکلات ایفا میکنند. پس ما با یک تعامل پیچیده روبرو هستیم که نمیتوان صرفاً یک علت واحد را برای آن متصور شد.
-با توجه به دیدگاه شما مبنی بر تعامل پیچیده عوامل، مشخصاً در حوزه روانشناختی، چه فرآیندهایی در ذهن و رفتار افراد منجر به فروپاشی یک زندگی مشترک میشود؟ آیا میتوانیم از یک "سندرم" یا "پروتکل" روانی خاص در این زمینه صحبت کنیم؟
بله، میتوانیم از یک الگوی کلی صحبت کنیم، هرچند که جزئیات آن در هر زوج متفاوت است. اغلب، فرآیند طلاق از یک نارضایتی مزمن آغاز میشود. این نارضایتی میتواند ناشی از عدم ارضای نیازهای اساسی روانی مانند نیاز به تعلق خاطر، احساس امنیت، احترام متقابل، یا درک متقابل باشد. در مراحل اولیه، زوجین ممکن است این نارضایتی را نادیده بگیرند یا به دلیل باورهای غلط فرهنگی، آن را سرکوب کنند. به تدریج، این مسائل حل نشده به "تعارضات پنهان" تبدیل میشوند که خود را در قالب سوءتفاهمهای مکرر، عدم توانایی در همدلی، تخریب گفتگوهای سازنده و استفاده از الگوهای ارتباطی ناسالم (مانند سرزنش، تحقیر، یا سکوت مطلق) نشان میدهند. در این مرحله، "چرخه معیوب ارتباطی" شکل میگیرد که در آن هر کنش یکی از طرفین، به واکنش منفی طرف مقابل منجر میشود و این چرخه تقویتکننده تخریب رابطه است. در نهایت، با تضعیف پیوندهای عاطفی، از بین رفتن اعتماد، و گاهی ورود عوامل استرسزای بیرونی، "بیگانگی عاطفی" رخ میدهد. این بیگانگی به حدی میرسد که دیگر هیچ تمایلی برای حل مشکلات وجود ندارد و تنها راه حل، جدایی به نظر میرسد. این یک روند تدریجی است که در آن زوجین از "ما" به دو "من" جداگانه تبدیل میشوند.
- با این توصیف، قطعاً آسیبهای طلاق فراتر از جدایی دو نفر است. اگر بخواهیم به صورت علمی به مهمترین اثرات سوء طلاق بپردازیم، چه مواردی را برای افراد درگیر (همسران) و به ویژه فرزندانشان برمیشمرید؟
بحث آسیبها بسیار گسترده و دردناک است. برای خود همسران، طلاق میتواند منجر به پریشانی روانشناختی شدید شود که خود را در قالب افسردگی، اضطراب، اختلالات خواب و تغذیه، و حتی افکار خودکشی نشان میدهد. بحران هویت نیز از دیگر تبعات است؛ فرد بخشی از هویت خود را که در قالب "همسر" تعریف شده بود، از دست میدهد و باید هویت جدیدی برای خود بسازد. تنهایی، انزوای اجتماعی، و مشکلات مالی (به ویژه برای زنان) نیز به این مجموعه آسیبها اضافه میشود. اما در مورد فرزندان، این آسیبها گاه عمیقتر و ماندگارترند. از منظر روانشناسی رشد، کودکان طلاق ممکن است دچار اختلال دلبستگی شوند، یعنی در آینده در ایجاد روابط عاطفی سالم و پایدار دچار مشکل شوند. کاهش عملکرد تحصیلی، مشکلات رفتاری (مانند پرخاشگری یا گوشهگیری)، اضطراب جدایی، احساس گناه، و افت عزت نفس از جمله رایجترین آسیبها هستند. در بلندمدت، این کودکان ممکن است در بزرگسالی خود نیز الگوهای ناسالم ارتباطی را تکرار کنند یا در برابر استرسهای زندگی، آسیبپذیری بیشتری داشته باشند. اهمیت دارد که بدانیم، حتی اگر طلاق در محیطی آرام و بدون کشمکش شدید انجام شود، باز هم برای کودک یک رویداد آسیبزای مهم محسوب میشود.
- این تصویر تلخ، ضرورت فرهنگسازی و آگاهسازی عمومی را دوچندان میکند. به نظر شما رسانهها، چگونه میتوانند در این مسیر نقش ایفا کنند؟ چه نوع محتوایی میتواند در این زمینه اثرگذار باشد؟
نقش رسانهها در فرهنگسازی و آگاهسازی، بیبدیل است. در مرحله اول، افزایش سواد عاطفی و ارتباطی مردم باید هدف قرار گیرد. این یعنی آموزش مهارتهای بنیادین زندگی مشترک: چگونه گوش دهیم، چگونه ابراز وجود کنیم، چگونه نیازهایمان را به شیوهای سازنده بیان کنیم، و چگونه تعارضات را مدیریت کنیم. این آموزشها باید از سنین پایینتر و در بستر مدارس و دانشگاهها آغاز شود و رسانهها میتوانند این مطالب را در قالب مقالات علمی سادهسازی شده، داستانهای واقعی (با رعایت اخلاق حرفهای)، اینفوگرافیکها و گفتگو با متخصصان ارائه دهند.
در مرحله دوم، شکستن تابوها و کلیشههای غلط درباره طلاق و ازدواج. باید به مردم آموزش داد که ازدواج یک تصمیم عاطفی صرف نیست، بلکه یک مسئولیت بزرگ است که نیازمند بلوغ، تعهد و تلاش مداوم است. همچنین، باید از همدلی و حمایت از افراد طلاق گرفته صحبت کرد، بدون اینکه طلاق را ترویج کنیم. هدف، پیشگیری است، اما برای کسانی که طلاق را تجربه کردهاند، نباید مهر برچسب طرد خوردگی زد، بلکه باید از راههای بازسازی زندگی و فرزندپروری مؤثر پس از طلاق صحبت کرد.
نکته مهم دیگر، مبارزه با انتظارات غیرواقعبینانه است که از طریق رسانهها، فیلمها و سریالها در ذهن جوانان شکل میگیرد. زندگی مشترک، فراز و نشیب دارد و رسانهها باید واقعیتها را به تصویر بکشند، نه یک آرمانشهر دور از دسترس. تمرکز بر پیشگیری اولیه از طریق آموزش مهارتهای پیش از ازدواج و ترویج مشاورههای تخصصی، باید در دستور کار رسانهها قرار گیرد. معرفی مراکز مشاوره معتبر و شفافسازی درباره فرایند مشاوره نیز میتواند کمککننده باشد.
-با توجه به نگرانیهای عمومی در مورد آمار طلاق، وضعیت این پدیده را در کل کشور و به طور خاص در شهر سیرجان چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا روندهای نگرانکنندهای وجود دارد و چه عواملی ممکن است بر نرخ طلاق در یک شهر خاص مانند سیرجان تأثیرگذار باشند؟
مسئله آمار طلاق در سطح کشور، متأسفانه مسیری صعودی را نشان میدهد که زنگ خطر جدی برای سلامت اجتماعی و بنیان خانواده است. گرچه ممکن است در برخی دورهها شاهد نوساناتی باشیم، اما روند کلی رو به افزایش است و این جای نگرانی دارد. در مورد سیرجان نیز، همچون بسیاری از شهرهای دیگر، ما از این روند عمومی مستثنی نیستیم. آمارهای رسمی که توسط سازمان ثبت احوال کشور منتشر میشود، نشاندهنده افزایش طلاق نسبت به ازدواج در سالهای اخیر است.
عوامل متعددی میتوانند بر نرخ طلاق در یک شهر خاص مانند سیرجان تأثیر بگذارند. اولاً، تغییرات اقتصادی و فشارهای معیشتی در این منطقه که از قطبهای صنعتی و معدنی کشور است، میتواند منجر به استرسهای مالی و متعاقباً افزایش تعارضات زناشویی شود. دوماً، الگوهای مهاجرت و تغییرات فرهنگی ناشی از حضور افراد از مناطق مختلف و گوناگونیهای فرهنگی، گاهی میتواند به عدم تجانس در ارزشها و انتظارات زوجین منجر شود. سوماً، دسترسی به خدمات مشاوره و سطح آگاهی عمومی از اهمیت مشاورههای پیش از ازدواج و در حین زندگی مشترک، نقش مهمی دارد. اگر این خدمات به اندازه کافی در دسترس نباشند یا مردم تمایلی به استفاده از آنها نداشته باشند، مشکلات کوچک به تعارضات بزرگ تبدیل خواهند شد. نهایتاً، تغییر در سبک زندگی و انتظارات افراد از ازدواج، تحت تأثیر رسانهها و الگوهای جهانی، میتواند منجر به انتخابهای نادرست و عدم انعطافپذیری در مواجهه با واقعیتهای زندگی مشترک شود. تحلیل دقیقتر نیازمند مطالعات بومی و آماری جامعتر است، اما اینها عوامل کلی هستند که میتوانند در این افزایش نقش داشته باشند.