سیرجان، تنها یک نام بر روی نقشه نیست؛ یک بزنگاه تاریخی است. شهری که بر چهارراه اتصال شرق به غرب و شمال به جنوب این سرزمین نشسته و قرنهاست که کاروانها و تجارتها را از سینهی خشک و صبور کویر عبور داده است. مردمانش به صلابت کویر و به سخاوت پسته شهرهاند. از رقص رنگ و خیال بر گلیم افسانهای شیرکیپيچ تا همت بلندشان در استخراج سنگ آهن از دل معادن، هنر و سختکوشی در خون این دیار جاریست. اما در همین سرزمینِ همت و فرصت، در منطقهی ویژهی اقتصادیاش که روزی قرار بود نبض تپندهی صنعت جنوبشرق باشد، قصههایی دیگر در جریان است. قصههایی از سولههایی که غبار فراموشی بر دستگاههایشان نشسته، از کورههایی که شوق گداختن ندارند و از صنایعی که با وجود توانایی خلق ارزش از هیچ، در وطن خود غریبهاند. این گزارش، روایتی است از یکی از همین کارخانهها؛ داستانی از تلاش برای تولد دوباره از دل آهنقراضهها، در بازاری که چشم و دلش با غریبههاست.
جنگ برای «بودن» در میان کوهی از «نبایدها»
در یکی از سولههای منطقهی ویژهی اقتصادی سیرجان، جایی که انگار زمان ایستاده و چرخدندهها از حرکت خستهاند، با «محسن احمدی» قرار داریم. او نه مدیرعامل است و نه صاحب کارخانه؛ مسئول خط تولیدی است که دارد نفسهای آخرش را میکشد. اینجا، در این کارخانه، معجزه میکنند؛ آهنقراضههای زنگزده و دورریختنی را در کورههای داغ ذوب میکنند تا از دلشان، قطعاتی نو و کاربردی برای صنایع مختلف بسازند. یک چرخهی کامل بازیافت و حیاتبخش. اما این معجزه، خریداری در داخل کشور ندارد. احمدی با دستانی که قصهی سالها کار با فولاد را روایت میکنند، به کوهی از ضایعات فلزی در گوشهی سوله اشاره میکند و میگوید: «اینها را میبینید؟ اینها سرمایهی ماست. ما یاد گرفتیم از زباله، طلا بسازیم. قطعهای تولید میکنیم که استانداردش، کیفیتش، با نمونهی مشابه خارجی مو نمیزند. اما وقتی برای فروش میرویم، انگار جذام داریم. انگار روی محصول ما نوشتهاند "ساخت ایران" و این بزرگترین جرم ماست»
مکثی میکند، نگاهش را به قطعهی درخشانی که تازه از خط تولید خارج شده میدوزد و با حسرتی که در صدایش موج میزند، ادامه میدهد: «درد ما این است که همان شرکتی که محصول ما را نمیخرد، حاضر است دو برابر پول بدهد، ارز از کشور خارج کند و همان قطعه را وارد کند. بهانه میآورند؛ ریسک دارد، ضمانت ندارد، امتحان پس نداده. هیچکس نمیپرسد اگر ما در خانه خودمان فرصت امتحان پس دادن نداشته باشیم، پس کجا باید خودمان را ثابت کنیم؟ ما برای فروش یک قطعه نمیجنگیم، ما هر روز برای اثبات "بودنمان" میجنگیم»
ویروس «بیاعتمادی ملی» در اقتصاد منطقهای
چرا یک صنعتگر ایرانی باید برای فروش محصولش در خاک خودش، چنین نبردی را تجربه کند؟ آیا این فقط یک تصمیم مدیریتی است یا ریشههای فرهنگی و اقتصادی عمیقتری دارد؟ این سوال را با دکتر حسین فتحی، دکترای اقتصاد و عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور سیرجان، در میان گذاشتیم. او معتقد است ما با یک «ویروس بیاعتمادی ملی» مواجهیم که اقتصادهای محلی و منطقهای، اولین قربانیان آن هستند.
«ببینید، اقتصاد فقط فرمول و عدد و رقم نیست؛ اقتصاد بر پایهی "اعتماد" و "روایت" میچرخد. متاسفانه، سالهاست که یک روایت غالب در کشور شکل گرفته که هر چیز باکیفیت و معتبری، یا خارجی است یا حداقل در پایتخت تولید شده. این "اقتصاد پایتختزده" مثل یک جاذبهی سیاه، تمام اعتبار، توجه رسانهای و سرمایهها را به سمت خود میکشد»
دکتر فتحی به یک عنصر مهم اشاره میکند که شاید کمتر بر آن تمرکز شده باشد: «این روایت را چه کسی میسازد؟ رسانهها. وقتی رسانهی ملی، موفقیت صنعتی را فقط در کارخانههای عظیم اطراف تهران به تصویر میکشد، در ناخودآگاهِ یک مدیر در هر کجای ایران ثبت میشود که صنعت یعنی همان. در نتیجه، یک تولیدکننده در سیرجان یا فارس، نه تنها باید با رقیب خارجی بجنگد، بلکه باید با این تصویر ذهنی قدرتمند که رسانهها ساختهاند هم مبارزه کند. او در یک نبرد نابرابر قرار دارد که یک طرفش خودش است و طرف دیگرش، غول رسانهای و فرهنگ وارداتزده»
رسانه؛ ضلع سومِ مثلث طلاییِ تولید
این تحلیل ما را به سراغ متولیان رسانه میبرد. آیا اهالی رسانه از این نقش خود آگاهند؟ سیدرضا میرحسینی مدیرعامل خانه مطبوعات استان کرمان که مدتهاست شاهد فراز و فرودهای صنعتی و رسانهای این استان بوده، با نگاهی که هم نقادانه و هم دلسوزانه است، به این موضوع میپردازد: «بگذارید صادق باشم، ما اهالی رسانه هم گاهی در این بازی سهیم هستیم. ما عادت کردهایم برای مراسم افتتاح و کلنگزنی برویم، روبان پاره کنیم، با مسئولین عکس بگیریم و یک گزارش خبری تنظیم کنیم و خلاص. ما "خبرنگار رویداد" شدهایم، نه "راوی فرآیند". هیچکدام از ما نرفتیم داستان شش ماهی را بنویسیم که آقای احمدی و امثال او برای گرفتن یک مجوز دوندگی کردهاند. ما داستان شبهایی را که کارگر خط تولید با نگرانی از آیندهی کارخانهاش به صبح رسانده، روایت نکردهایم»
او با تاکید بر لزوم تغییر رویکرد ادامه میدهد: «رسالت واقعی ما این است که از این چرخهی معیوبِ "گزارش افتتاح و تعطیلی" خارج شویم. ما باید داستان استقامت را روایت کنیم. باید دوربین و قلممان را به دل همین کارخانههایی ببریم که نفسهای آخر را میکشند و به جامعه نشان دهیم که چه پتانسیلی در حال از دست رفتن است. به جای تمرکز بر "چه شد"، باید بر "چگونه" و "چرا" تمرکز کنیم. آنوقت است که رسانه از یک گزارشگر ساده، به یک احیاگر امید و یک کاتالیزور برای تغییر نگاه مدیران و مردم تبدیل میشود»
مدیرعامل خانه مطبوعات استان کرمان، با تأکید بر ظرفیتهای عظیم و مغفولماندهی رسانهها در حمایت از تولید، از یک «تغییر استراتژیک» سخن میگوید: «رسانه نباید فقط تماشاگر و گزارشگرِ پایانِ ماجرا باشد؛ ما نیاز داریم لنز دوربینهایمان را از روی میز مدیران و سخنرانیهای رسمی برداریم و روی دستان پینهبستهی کارگر ایرانی و ذهن خلاق مهندس بومی زوم کنیم. جایی که ارزش واقعی خلق میشود، همانجاست. رسانه میتواند با روایتگریِ هنرمندانه، غبارِ مظلومیت را از چهرهی تولیدات باکیفیت داخلی پاک کند»
او رسانه را یکی از اضلاع حیاتی یک مثلث طلایی میداند و اضافه میکند: «تولید ملی برای شکوفایی به یک مثلث قدرتمند نیاز دارد. ضلع اول، تولیدکنندهای است که کیفیت را فدای هیچچیز نمیکند. ضلع دوم، دولتی است که مسیر را هموار میسازد. و ضلع سوم، رسانهای است که "اعتماد" میسازد. اگر رسانه بتواند این اعتماد را به جامعه و بازار تزریق کند، دو ضلع دیگر هم با قدرت بیشتری کار خواهند کرد. ما باید بازوی توانمند این جبهه باشیم، نه فقط تماشاچی آن.»
به سوله بازمیگردیم. محسن احمدی، قطعهی فولادی بازیافتشده را در دست دارد. این تکه فلز، دیگر فقط یک محصول نیست؛ نمادی از یک تولد دوباره است. نماد ارادهای که میخواهد از دل زنگار و فراموشی، ارزشی نو خلق کند. داستان این کارخانهی کوچک در سیرجان، داستان تمام ایران است. داستانی از پتانسیلهای عظیمی که در پشت دیوارهای بلند بیاعتمادی و روایتهای پایتختزده، در حال خاک خوردن هستند. شاید وقت آن رسیده که رسانهها، به جای جستجوی قهرمانان در آن سوی مرزها یا در برجهای پایتخت، قهرمانان واقعی را در همین سولههای غبارگرفته پیدا کنند. قهرمانانی که هر روز، آهنقراضهها را نه فقط به قطعات صنعتی، که به «امید» تبدیل میکنند. نجات این کارخانهها، تنها نجات چند شغل نیست؛ نجات باوری است که میتواند سرنوشت اقتصادی یک ملت را تغییر دهد. اگر آن مثلث طلایی شکل بگیرد، اگر رسانه نورافکنش را به این گوشههای تاریک و غبارگرفته بتاباند، این قطعههای فولادی دیگر در انبارها خاک نخواهند خورد. آنها به چرخدندههای قدرتمند اقتصادی تبدیل میشوند که هیچ تحریمی توان متوقف کردنش را ندارد. تنها کافیست باور کنیم که گاهی بزرگترین گنجها، نه در دوردستها، که در همین نزدیکی و زیر لایهای از غبارِ بیتوجهی پنهان شدهاند.






