جمعه 2 آبان 1404 | Friday 24 October 2025

در معادله‌ی پیچیده‌ی اقتصاد ملی، متغیرهای آشکاری چون نقدینگی، تورم و نرخ ارز همواره در مرکز توجه قرار دارند. اما در لایه‌های زیرین این تحلیل‌ها، متغیری پنهان اما به مراتب قدرتمندتر وجود دارد که اغلب نادیده گرفته می‌شود: «روایت». داستان‌هایی که یک ملت برای خود و درباره‌ی خود تعریف می‌کند، چگونه بر رفتار اقتصادی مردمانش تأثیر می‌گذارد؟ چرا با وجود توانمندی‌های فنی و تولیدی، چرخ بسیاری از صنایع ما همچنان لنگ می‌زند؟ این مفهوم، که از آن با عنوان «ناترازی روایت، ناتوانی تولید» یاد می‌شود، نقطه‌ی تلاقی فرهنگ، اقتصاد و جامعه‌شناسی است. برای کالبدشکافی این مفهوم عمیق، به سراغ دکتر علی سوند رومی، جامعه‌شناس و پژوهشگر سیرجانی رفتیم. فردی که سال‌هاست از نزدیک، نبض تولید و فرهنگ را در یکی از استراتژیک‌ترین مناطق اقتصادی کشور رصد کرده و دغدغه‌اش، فراتر از آمار و ارقام، تحلیل ریشه‌های فرهنگیِ چالش‌های اقتصادی است. این گفتگو، تلاشی است برای فهم اینکه چگونه «داستان‌ها» می‌توانند کارخانه‌ها را به تعطیلی بکشانند یا برعکس، به آن‌ها حیاتی دوباره ببخشند.

 

اجازه بدهید از خودِ مفهوم شروع کنیم. «ناترازی روایت» یک عبارت جذاب اما شاید کمی انتزاعی است. از منظر جامعه‌شناسی، این مفهوم دقیقا به چه معناست و چگونه به مثابه یک ویروس فرهنگی، به «ناتوانی تولید» در سطح کلان منجر می‌شود؟

 

ببینید، در جامعه‌شناسی، ما با مفهومی به نام «ساخت اجتماعی واقعیت»  سر و کار داریم. به این معنا که بسیاری از چیزهایی که ما «واقعی» و «بدیهی» می‌پنداریم، در حقیقت برساخته‌های اجتماعی هستند که از طریق زبان، رسانه و فرهنگ به ما منتقل شده‌اند. «ارزش» یک کالا نیز از این قاعده مستثنی نیست. ارزش یک محصول، فقط مجموع هزینه‌های مواد اولیه و نیروی کار آن نیست؛ بخش بزرگی از ارزش آن، «ارزش نمادین» است که از طریق روایت‌ها ساخته می‌شود.

«ناترازی روایت» یعنی وضعیتی که در آن، یک گفتمان روایی (مثلاً گفتمانِ کیفیت، مدرنیته و پرستیژِ مرتبط با کالای خارجی) آنچنان بر فضای ذهنی جامعه مسلط می‌شود که روایت‌های رقیب (روایتِ غیرت، خلاقیت و کیفیتِ کالای داخلی) را به حاشیه رانده و از مشروعیت ساقط می‌کند. این ناترازی، یک «سرمایه‌ی فرهنگی» نامتوازن ایجاد می‌کند. پیر بوردیو معتقد بود که سرمایه‌ی فرهنگی، گاهی از سرمایه‌ی اقتصادی هم قدرتمندتر است. وقتی یک برند خارجی دارای سرمایه‌ی فرهنگی بالایی است، شما فقط محصول نمی‌خرید، بلکه آن پرستیژ، آن هویت و آن داستان را می‌خرید. در چنین شرایطی، تولیدکننده‌ی داخلی ما، حتی اگر محصولی با کیفیت برابر یا بهتر تولید کند، در جنگِ روایت‌ها از پیش بازنده است. چون او فقط یک «کالا» برای فروش دارد، اما رقیبش یک «رویا» می‌فروشد. اینجاست که این خودباختگی روایی، به تدریج به ناتوانی در تولید، ورشکستگی و از کار افتادن چرخ‌های صنعت منجر می‌شود؛ چون بازاری برای عرضه‌ی کالای بدون داستانش پیدا نمی‌کند.

 

این «سرمایه فرهنگی» که اشاره کردید، چگونه در ذهن مصرف‌کننده ایرانی عمل می‌کند؟ چرا با وجود آگاهی از کیفیت برابر یا حتی بهترِ یک محصول داخلی، فرد ترجیح می‌دهد کالای خارجی را انتخاب کند؟ آیا این یک انتخاب صرفاً اقتصادی است یا یک کنش اجتماعی پیچیده‌تر؟

 

قطعاً یک کنش اجتماعی پیچیده است. ما در جامعه‌شناسی مصرف، انتخاب‌های مصرفی را نوعی «بیانیه‌ی هویتی» می‌دانیم. یعنی افراد از طریق کالاهایی که می‌خرند، به دیگران و به خودشان می‌گویند که «من که هستم» یا «دوست دارم که باشم». ناترازی روایت، دقیقا به همین نقطه حمله می‌کند. روایت مسلط جهانی، سال‌هاست که مفاهیمی چون «پیشرفت»، «سبک زندگی مدرن» و «شهروند جهانی بودن» را به برندهای غربی گره زده است. در مقابل، روایت داخلی ما یا ضعیف بوده، یا کلیشه‌ای و یا اساساً وجود نداشته است.

در نتیجه، مصرف‌کننده‌ی ایرانی در یک دوراهی ناخودآگاه قرار می‌گیرد. انتخاب کالای خارجی، برای او تبدیل به راهی برای کسب «تمایز اجتماعی» و پیوستن به یک کلاب جهانیِ فرضی می‌شود. او با این کار، نه تنها یک نیاز عملکردی را برطرف نمی‌کند، بلکه یک نیاز هویتی را ارضا می‌کند. اینجاست که منطق اقتصادی رنگ می‌بازد. شاید او بداند که فلان کفش چرم تبریز، کیفیتی بهتر از نمونه‌ی تُرک دارد، اما آن نمونه‌ی تُرک، داستانی از نزدیکی به اروپا و مد روز را با خود حمل می‌کند که کفش تبریز از روایت آن عاجز بوده است. پس این انتخاب، یک سرمایه‌گذاری اجتماعی است. فرد هزینه‌ی بیشتری می‌کند تا در سلسله مراتب اجتماعی، جایگاه مطلوب‌تری برای خود بسازد. این یک تراژدی است که ما نتوانسته‌ایم به محصولاتمان، روایتی جذاب و هویتی قدرتمند ضمیمه کنیم.

 

در این میان، نقش رسانه چیست؟ آیا رسانه‌ها صرفاً آینه‌ای هستند که این ترجیحات اجتماعی را بازتاب می‌دهند یا خودشان به عنوان یک «کنشگر فعال»، این ناترازی را تولید و بازتولید می‌کنند؟ به عبارتی، رسانه مقصر است یا معلول؟

 

این سوال بسیار مهمی است. رابطه‌ی رسانه و جامعه، مانند رابطه‌ی مرغ و تخم‌مرغ است. رسانه هم بازتاب‌دهنده است و هم شکل‌دهنده. اما در بحث ناترازی روایت، وزنه‌ی «شکل‌دهندگی» و «کنشگری فعال» رسانه بسیار سنگین‌تر است. رسانه‌ها، چه در شکل سنتی و چه مدرن، «دروازه‌بانان اطلاعات» هستند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند که چه چیزی دیده شود و چه چیزی نادیده بماند؛ چه داستانی روایت شود و چه داستانی در نطفه خفه شود.

متاسفانه، رسانه‌های ما در بسیاری از موارد، به جای به چالش کشیدن گفتمان غالب، خود به بازتولیدکنندگان ناخواسته‌ی آن تبدیل شده‌اند. با نمایش بی‌وقفه‌ی سبک زندگی لوکس و مصرف‌گرایانه در سریال‌ها، با تمرکز بیش از حد بر برندهای خارجی در تبلیغات و حتی با پوشش خبری سطحی از صنعت که اغلب به مشکلات و ناتوانی‌ها می‌پردازد تا موفقیت‌ها و داستان‌های الهام‌بخش، رسانه‌ها به طور مداوم در حال تضعیف «حافظه‌ی جمعیِ مثبت» ما نسبت به توانمندی‌های خودمان هستند. بنابراین، رسانه صرفاً یک معلول نیست. رسانه یک «عامل» قدرتمند است که می‌تواند با تغییر زاویه‌ی دید و استراتژی روایی خود، این ترازوی کج را به سمت تعادل حرکت دهد. مقصر دانستن صرف، راه به جایی نمی‌برد؛ باید به رسانه به چشم یک «راه‌حل استراتژیک» نگاه کرد.

 

شما به عنوان یک پژوهشگر که از نزدیک با صنایع و بافت اجتماعی منطقه‌ای مانند سیرجان آشنا هستید، این ناترازی روایت را در مقیاس محلی چگونه مشاهده می‌کنید؟ آیا تولیدکننده سیرجانی باید با دو روایت متخاصم بجنگد: یکی روایتِ برند خارجی و دیگری روایتِ «مرکز» در برابر «پیرامون»؟

 

دقیقاً! شما به قلب ماجرا اشاره کردید. تولیدکننده‌ی محلی در ایران، در یک «مخمصه روایی دوگانه» گرفتار است. او از یک سو باید با روایت قدرتمند و پر زرق و برق برندهای جهانی رقابت کند که این خود نبردی نابرابر است. اما از سوی دیگر، او باید با یک ناترازی داخلی نیز بجنگد: ناترازی روایتِ «مرکز-پیرامون»

متاسفانه، یک مرکزگرایی شدید بر فضای رسانه‌ای و فرهنگی ما حاکم است. وقتی از «صنعت ملی» حرف می‌زنیم، ناخودآگاه تصویر کارخانه‌ای در حومه‌ی تهران یا اصفهان به ذهن می‌آید. داستان یک کارآفرین در سیرجان، یک مبتکر در بلوچستان یا یک صنعتگر در خراسان جنوبی، به ندرت به روایت ملی تبدیل می‌شود. این تولیدکنندگان، در جغرافیای رسانه‌ای ما «نامرئی» هستند. در نتیجه، آن‌ها نه تنها باید با بی‌اعتمادی به «ساخت ایران» مبارزه کنند، بلکه باید با این پیش‌فرض که «محصول شهرستان درجه دو است» نیز دست و پنجه نرم کنند. این در حالی است که بسیاری از نوآوری‌ها و تولیدات باکیفیت، دقیقا در همین مناطق پیرامونی در حال وقوع است. این ناترازی داخلی، اعتماد به نفس تولید منطقه‌ای را از بین می‌برد و آن‌ها را از دسترسی به بازار ملی محروم می‌کند و اینجاست که ناتوانی تولید، تشدید می‌شود.

 

با این تشخیص دقیق، راهکار جامعه‌شناختی برای برون‌رفت از این وضعیت چیست؟ فراتر از کمپین‌های تبلیغاتیِ «کالای ایرانی بخر»، چگونه می‌توان این «ترازوی روایت» را به تعادل نزدیک کرد و به تولیدکننده «عاملیت روایی» بخشید؟

 

راهکار، یک پروژه‌ی ملی و چندوجهی است و نمی‌توان آن را به چند توصیه‌ی ساده تقلیل داد. اما از منظر جامعه‌شناختی، چند محور کلیدی وجود دارد.

اول، «تمرکززدایی از روایت». رسانه‌ها باید به طور آگاهانه و سیستماتیک، به سراغ داستان‌های موفقیت در مناطق پیرامونی بروند. ما به قهرمانان صنعتی محلی نیاز داریم. داستان زندگی آن‌ها، چالش‌هایشان و موفقیت‌هایشان باید به بخشی از روایت ملی تبدیل شود. دوم، «بازتعریف هویت کالای ایرانی». ما باید از روایت‌های کلیشه‌ای و شعاری فاصله بگیریم. به جای تاکید صرف بر «غیرت» یا «حمایت»، باید داستان‌های مشخص و جذابی برای محصولاتمان بسازیم. باید به هر کالا یک «شناسنامه‌ی داستانی» بدهیم. مثلاً یک فرش دستباف، فقط یک کف‌پوش نیست؛ بلکه عصاره‌ی تاریخ، هنر و رنج و شادی یک خانواده‌ی روستایی است. این داستان باید به زبان امروزی و جذاب روایت شود.

سوم، «آموزش عاملیت روایی به تولیدکنندگان». باید به تولیدکنندگان خود یاد بدهیم که آن‌ها فقط «سازنده» نیستند، بلکه «راوی» هم هستند. باید با برگزاری کارگاه‌های آموزشی، به آن‌ها کمک کنیم تا یاد بگیرند چگونه داستان برند خود را پیدا کرده و آن را از طریق ابزارهای دیجیتال امروزی برای مخاطب تعریف کنند.

و در نهایت، «تقویت سواد رسانه‌ای جامعه». مردم باید یاد بگیرند که روایت‌های پشت پرده‌ی تبلیغات پر زرق و برق خارجی را بخوانند و به طور نقادانه به انتخاب‌های مصرفی خود به عنوان یک کنش سیاسی و اجتماعی نگاه کنند. این یک تغییر فرهنگی زمان‌بر است، اما تنها راه پایدار برای متعادل کردن ترازوی روایت و در نتیجه، توانمندسازی تولید ملی است. این یک جهاد فرهنگی است که در آن، قلم و دوربین، اهمیتی کمتر از دستگاه‌های صنعتی ندارند.

 

 

تمامی حقوق متعلق به پایگاه خبری پیام اردیبهشت میباشد.

طراحی و اجرا : گروه زند

Template Design:Dima Group