آن عددِ روی صفحه موبایل، فقط یک عدد نیست. رنگش هم فقط سبز و قرمز نیست. آن عدد، رنگِ روزِ ماست. مزهی چای عصرانه است. کیفیت خواب شبانه است. برای میلیونها ایرانی، آن عددِ کوچکِ مدام در حالِ تپیدن، چیزی فراتر از یک شاخص اقتصادی است؛ یک «برساختِ» اجتماعی است که مستقیماً به زیست-جهانِ روانی ما متصل شده. یک زلزله است. زلزلهای که ریشترش را نه در عمق زمین، که در عمق روانِ ما باید جست. ما روزی تمام جامعه را به یک مهمانی بزرگ دعوت کردیم؛ مهمانی بورس. اما یادمان رفت بگوییم در این مهمانی، موسیقی گاهی تند میشود، گاهی کند و گاهی اصلاً قطع میشود. حالا بسیاری از مهمانان، گیج و زخمی، وسط سالن ایستادهاند و نمیدانند با این «شوکهای ریتمیک» چه کنند. گزارش پیش رو، نه برای تحلیل شاخص، که برای تحلیل «حالِ» ماست؛ حالِ مردمی که با هر نوسان، تکهای از روانشان کنده میشود. آیا راهی برای پانسمان این زخم جمعی وجود دارد؟
جامعهی تودهوار و رؤیای یکشبهی ثروت
ماجرا از کجا آغاز شد؟ چرا جامعهای به این وسعت، ناگهان تمام تخممرغهای امیدش را در سبدی به نام بورس گذاشت؟ پاسخ را باید فراتر از اقتصاد و در لایههای جامعهشناسی جستجو کرد. دکتر علی سوند رومی، جامعهشناس و پژوهشگر مسائل اجتماعی، معتقد است که ما با یک «کنش تودهوار» روبرو بودیم، نه یک انتخاب عقلانی جمعی. او میگوید: «ببینید، جامعهی ما در یک وضعیت "آنومی" یا بیهنجاری به سر میبرد. اعتماد به نهادهای سنتی اقتصادی کاهش یافته و مسیرهای کلاسیک پیشرفت، طولانی و صعبالعبور به نظر میرسید. در چنین خلئی، بورس به مثابه یک "ناکجاآبادِ ممکن" ظهور کرد. رسانهها نیز با پمپاژ هیجان، این رویای جمعی را به یک بهمن تبدیل کردند. مردم نه به عنوان "شهروندان سرمایهگذار"، بلکه به عنوان "افراد اتمیزه شدهای" وارد شدند که هر کدام به تنهایی به دنبال یک راه نجات فردی بودند و در این مسیر، ناخواسته یک "گلّهی دیجیتال" را تشکیل دادند که به کوچکترین صدایی واکنش نشان میداد»
این واکنشهای آنی و هیجانی، دقیقاً همان نقطهای است که روانشناسی وارد میدان میشود. چرا مغز ما در شرایط عدم قطعیت، اینگونه مستعد سقوط در دام هیجانات میشود؟ دکتر مریم فروغی، دکترای روانشناسی و استاد دانشگاه، این پدیده را به ساختار مغز انسان نسبت میدهد: «مغز ما یک بخش قدیمی و هیجانی دارد به نام سیستم لیمبیک، و یک بخش تکاملیافته و منطقی به نام قشر پیشپیشانی. در شرایط عادی، این دو با هم در تعادل کار میکنند. اما وقتی با محرکهای شدید، سریع و نامشخص مانند نوسانات شدید بورس روبرو میشویم، سیستم هیجانی، فرمان را از دست عقل میگیرد. سودهای ناگهانی، مرکز پاداش مغز را با "دوپامین" بمباران میکند، دقیقاً مانند یک قمارباز. و زیانهای ناگهانی، آمیگدال یا مرکز ترس را فعال میکند. در این حالت، فرد دیگر تحلیل نمیکند، فقط واکنش نشان میدهد: یا از سر "طمع" میخرد یا از سر "ترس" میفروشد. این دقیقاً فلج شدن بخش منطقی مغز است»
مغزِ هیجانی در میدانِ اعداد؛ از خطای لنگراندازی تا سوگِ سرمایه
این گلّهی دیجیتال که دکتر سوند رومی از آن سخن میگوید، چگونه در عمل رفتار میکند؟ وی پاسخ میدهد: «وقتی افراد به صورت تودهوار عمل میکنند، "عقلانیت فردی" جای خود را به "منطق جمعی" میدهد که لزوماً عقلانی نیست. پدیدهای به نام "سرایت اجتماعی" رخ میدهد. یک شایعه در یک کانال تلگرامی، مانند یک ویروس در جامعهای که فاقد پادتنِ تحلیل است، تکثیر میشود. افراد دیگر به صورتهای مالی یک شرکت نگاه نمیکنند، بلکه به رفتار دیگران نگاه میکنند. اگر همه میفروشند، من هم میفروشم، چون "حتماً خبری هست". این یعنی حذف کامل استقلال فکری و تسلیم شدن به فشار جمعی. اینجاست که فرهنگسازی میتواند نقش "سیستم ایمنی" را ایفا کند»
دکتر فروغی این رفتار را از منظر روانشناسی فردی تکمیل میکند و از خطاهای شناختی میگوید که این سیستم ایمنی را ضعیفتر میکنند: «ما با چندین "باگ" ذهنی روبرو هستیم. مثلاً "خطای لنگراندازی"؛ فرد سهمی را در اوج قیمت خریده و ذهنش روی همان عدد لنگر انداخته. حاضر است سالها سهام زیانده را نگه دارد به امید اینکه به قیمت خریدش برگردد، در حالی که از نظر منطقی آن پول میتوانست در جای بهتری سرمایهگذاری شود. یا "ترس از دست دادن" که باعث میشود درد ناشی از یک میلیون تومان ضرر، دو برابر لذت ناشی از یک میلیون تومان سود باشد. این خطاهای شناختی، سوختِ موتور رفتارهای هیجانی و گلّهای هستند و تا زمانی که فرد از وجود آنها در ذهن خودش آگاه نباشد، بازیچهی آنها باقی خواهد ماند»
زخمِ اعتماد و فرسایشِ «سرمایهی اجتماعی»
اما تبعات این شوکها، عمیقتر از زیانهای فردی است. این نوسانات، یک زخم کاری بر پیکر مهمترین دارایی نامشهود یک جامعه، یعنی «اعتماد»، وارد کرده است. دکتر سوند رومی این فرسایش را خطرناکترین پیامد بلندمدت میداند: «آنچه در پساتلاطمهای بورس از دست رفت، فقط پول نبود؛ "سرمایهی اجتماعی" بود. سرمایهی اجتماعی، یعنی همین اعتماد بین مردم و نهادها. وقتی بخش بزرگی از جامعه احساس میکند که در یک بازی نابرابر فریب خورده، این بیاعتمادی از بازار سرمایه به کل ساختار اقتصادی تسری پیدا میکند. نتیجه، "بیاعتمادی نهادینهشده" است که به بدبینی، کنارهگیری و کاهش مشارکت اقتصادی و اجتماعی منجر میشود. این، هزینهای بسیار سنگینتر از افت چند صد هزار واحدی شاخص است، زیرا بازسازی اعتماد، سالها زمان میبرد»
این زخم، در سطح فردی نیز به «ترومای مالی» تبدیل میشود که میتواند تا سالها زندگی فرد را تحتالشعاع قرار دهد. دکتر فروغی ابعاد روانی این تروما را تشریح میکند: «ما با پدیدهای به نام "درماندگی آموختهشده" مواجه میشویم. فرد پس از تجربهی زیانهای سنگین و احساس عدم کنترل بر سرنوشت مالی خود، به این نتیجه میرسد که هیچ تلاشی فایده ندارد و از هرگونه سرمایهگذاری مولد در آینده پرهیز میکند. این یعنی فلج شدن اقتصادی یک فرد. علاوه بر این، "شرم" ناشی از احساس فریب خوردن یا حماقت، باعث میشود افراد این زخم را پنهان کنند و در سکوت رنج ببرند. این استرس مزمن مالی، مستقیماً بر سلامت روان، کیفیت روابط خانوادگی و عملکرد شغلی تأثیر منفی میگذارد و یک بحران اقتصادی را به یک بحران تمامعیار در سلامت عمومی تبدیل میکند»
سواد مالی، واکسنی برای «خود-ویرانگری» جمعی
پس راهحل چیست؟ آیا میتوان این چرخه «خود-ویرانگری» جمعی را متوقف کرد؟ دکتر سوند رومی، راهحل را در تغییر پارادایم از «فرد» به «جامعه» میداند: «ما نمیتوانیم برای هر فرد یک مشاور استخدام کنیم. راهحل، ایجاد یک "سپر فرهنگی" است. سواد مالی فقط آموزش مفاهیم نیست، بلکه نهادینهسازی "تفکر انتقادی" است. جامعهای که سواد مالی دارد، در برابر ویروس شایعه، واکسینه است. در چنین جامعهای، افراد قبل از پیوستن به صف خرید یا فروش، چند سوال ساده از خود میپرسند. این یعنی بازگرداندن "عاملیت" به فرد و تبدیل او از یک عضو منفعل در گلّه، به یک کنشگر آگاه. این فرهنگسازی، نوعی سرمایهگذاری اجتماعی است که "تابآوری" کل سیستم را در برابر شوکها بالا میبرد.» و دکتر فروغی، این واکسن را از منظر عصبشناسی توضیح میدهد: «آموزش سواد مالی، در واقع تمرین و تقویت "قشر پیشپیشانی" مغز است. وقتی شما به فردی یاد میدهید که چگونه ریسک را مدیریت کند، چگونه سبد دارایی تشکیل دهد و به سرمایهگذاری بلندمدت فکر کند، در واقع دارید یک مسیر عصبی جدید و قدرتمند در مغز او میسازید. این مسیر جدید، در هنگام بحران و استرس، میتواند جلوی طغیان سیستم هیجانی را بگیرد. فردی که سواد مالی دارد، در هنگام ریزش بازار، به جای وحشت، به استراتژی از پیش تعیینشدهی خود رجوع میکند. او میداند که نوسان، جزئی از ذات بازار است، نه پایان دنیا. این یعنی تبدیل یک "تهدید روانی" به یک "مسئلهی قابل مدیریت".»
نوار قلب اقتصاد، با نوسانات بورس همچنان بالا و پایین خواهد رفت. ذاتِ بازار همین است. اما طبق نظر کارشناسان؛ آنچه باید تغییر کند، واکنش روانِ جامعه به این نوسان است. سواد مالی، آن دستگاه تنظیمکنندهای است که نمیگذارد هر افتِ شاخص، به یک ایست قلبی در امیدِ جامعه تبدیل شود. فرهنگسازی در این حوزه، نه یک انتخاب لوکس، که یک ضرورت امنیت ملی است. ما نیاز به تربیت «شهروندان سرمایهگذار» داریم؛ شهروندانی که میدانند ثروت، نه در یک شب، که در طول زمان و با آگاهی ساخته میشود. آن روز، دیگر رنگِ آن عددِ روی صفحه موبایل، رنگِ روزگار ما را تعیین نخواهد کرد، بلکه این ما خواهیم بود که با منطق و آرامش، برای آیندهی آن اعداد تصمیم میگیریم.






