چکمههای گِلی کنارِ ورودیِ یک دفترِ ساده در شهری دورافتاده را تصور کنید. آن سو، کفشهای واکسزده بر سنگفرشِ راهروهای تو در توی بهارستان. این دو تصویر، از هم جدا نیستند؛ دو قاب از یک داستان واحدند. داستانِ نمایندگیِ اصیل. داستانی که در آن، نماینده نه یک سفیرِ اعزامی به پایتخت، که یک رگِ حیاتی است که خونِ گرمِ زندگیِ مردم را مستقیماً به قلبِ قانونگذاری کشور پمپاژ میکند. نظارت میدانی، در این روایت، نه یک بازدیدِ اداری، که یک «زیستنِ مداوم» است. زیستن با درد، با امید، با خاک. گزارش پیش رو، روایتی است از این کیمیاگریِ شگفت انگیز؛ چگونه نمایندهای که غبارِ کوچههای حوزهاش را بر دوش دارد، میتواند همان غبار را در صحن مجلس، به شفافترین مادهی قانون تبدیل کند.
نماینده به مثابه «راویِ امین» مردم
در ذاتِ خود، حضور میدانی یک فرآیند «شهود» است. نماینده از پشت میزهای چوبی و مصوبات قانونی بهارستان، به قلب واقعیت پرتاب میشود تا راویِ امینِ مردمانش باشد. دکتر ابوالفضل جعفرقلیخانی، دکترای حقوق و استاد دانشگاه، این وظیفه را «چشم بینای حاکمیت در میان مردم» میخواند و میگوید: «فلسفهی حقوقی نظارت میدانی، "کشف حقیقت" است. قانون اساسی این ابزار را در اختیار نماینده قرار داده تا به جای اتکا به گزارشهای چارچوبدار و رسمی، خود به صورت مستقیم، نبض جامعه و اقتصاد را در دست بگیرد. این یک "حق-تکلیف" است؛ حقِ دانستن برای نماینده و تکلیفِ پاسخگویی در برابر دانستههایش»
اما این کشف حقیقت، چگونه به قدرتی سیاسی تبدیل میشود؟ اصغر ایرانمنش، وکیل پایه یک دادگستری، که سالها با زبان قانون سر و کار داشته، این حضور را به «تولیدِ اعتبار» تعبیر میکند: «در عالم حقوق، ما با "سند" و "مدرک" سر و کار داریم. حضور یک نماینده در یک روستا و شنیدن صدای یک کشاورز، برای او یک "سندِ زنده" تولید میکند. وقتی او در مجلس حرف میزند، دیگر یک تحلیلگر نیست؛ او یک "شاهدِ عینی" است و هیچچیز به اندازهی شهادتِ دست اول، کلام را نافذ نمیکند»
اینجاست که پای جامعهشناسی به میان میآید تا توضیح دهد چرا این شهادت، تا این حد بر دل مینشیند. دکتر فاطمه پورشهسواری، جامعهشناس و استاد دانشگاه، این پدیده را با «ساختنِ معنای مشترک» مرتبط میداند: «نمایندهای که با مردمش زندگی میکند، زبان آنها را میفهمد، در شادی و غمشان شریک است و کدهای فرهنگیشان را میشناسد. این حضور، یک "پیوندِ ارگانیک" ایجاد میکند. وقتی او در تهران حرف میزند، مردم احساس نمیکنند یک سیاستمدار سخن میگوید؛ احساس میکنند "یکی از خودشان" در حال روایتِ داستانِ آنهاست. این حسِ تعلق، بزرگترین سرمایهی یک نماینده است»
سرمایهی اجتماعیِ زیسته در اتاقهای دربستهی قانون
این امر، در عمل، به یک «آژیر خطر» برای تصمیمگیریهای غلط تبدیل میشود. نمایندهای که واقعیت را لمس کرده، نمیگذارد قوانین در خلاء نوشته شوند. دکتر پورشهسواری این کارکرد را اینگونه توصیف میکند: «بسیاری از سیاستگذاریهای کلان، روی کاغذ بینقصاند اما در عمل به فاجعه منجر میشوند، چون با بافت اجتماعی و اقتصادی مناطق همخوانی ندارند. نمایندهی حاضر در میدان، به "سیستم واقعیتسنجِ" مجلس تبدیل میشود. او اجازه نمیدهد یک نسخهی واحد برای کل کشور پیچیده شود. او با صدای بلند میگوید این دارو برای بیمارِ من، سَم است»
این هشدار به موقع، از منظر حقوقی چه ارزشی دارد؟ دکتر جعفرقلیخانی معتقد است این کار، جلوی «تضییع حقوق عامه» را میگیرد: «یک تصمیم اشتباه در مرکز، میتواند زندگی هزاران نفر را در یک منطقه نابود کند. نمایندهای که اشراف میدانی دارد، میتواند قبل از تصویب نهایی یک قانون، تبعات منفی آن را پیشبینی و مستند کند. این "نظارتِ پیشینی"، بسیار مؤثرتر از "نظارتِ پسینی" است؛ یعنی جلوی بیماری را گرفتن، بهتر از درمانِ آن پس از وقوع است»
اصغر ایرانمنش نیز از منظر یک وکیل، به کاهش هزینههای کشور در این زمینه اشاره میکند: «شما حساب کنید یک پروژهی صنعتی غلط چقدر پروندهی قضایی، اعتراض اجتماعی و خسارت زیستمحیطی به کشور تحمیل میکند. حضور میدانی یک نمایندهی دلسوز و آگاه، یک "سازوکار پیشگیرانه" است. او با یک تذکر به موقع، جلوی هدررفت میلیاردها تومان از سرمایهی کشور و سالها درگیری و فرسایش را میگیرد. این کارآمدترین و شرافتمندانهترین شکل وکالت است»
حل مسائل در کوچه و بازار
پیش از آنکه یک اختلاف به پروندهای قطور در دادگستری تبدیل شود، پیش از آنکه یک نارضایتی به یک بحران امنیتی بدل گردد، یک فضای میانی وجود دارد؛ فضایی برای «حل مسئله». حضور مستمر نماینده در حوزه انتخابیه، او را به قدرتمندترین بازیگر در این فضای میانی تبدیل میکند. او به «فصلالخطابِ غیررسمی» اما مشروعِ منطقه بدل میشود. دکتر پورشهسواری این نقش را از منظر جامعهشناسی حیاتی میداند: «در هر منطقهای، ساختارهای قدرتِ سنتی و رسمی وجود دارد. حضور یک نمایندهی مردمی و در دسترس، میتواند این ساختارهای گاه ناکارآمد یا بسته را به چالش بکشد و به یک "نیروی موازنهبخش" تبدیل شود. او میتواند در اختلافات میان مردم و ادارات دولتی، میان دو روستا بر سر حقآبه، یا حتی میان کارگران و کارفرما، نقش "میانجیِ معتمد" را ایفا کند. این میانجیگری، از "قضایی شدنِ" همه چیز جلوگیری کرده و انسجام اجتماعی را تقویت میکند»
این نقش، از منظر حقوقی، یک کارکرد پنهان اما فوقالعاده مؤثر دارد. دکتر جعفرقلیخانی معتقد است این حضور، یک «حلقهی نظارتیِ در لحظه» بر مدیران محلی ایجاد میکند: «فرماندار، شهردار یا مدیر یک ادارهی محلی، وقتی میداند نمایندهی شهر هر هفته در میان مردم حضور دارد و گزارشها را مستقیماً و بدون فیلتر دریافت میکند، ناخودآگاه سطح پاسخگویی و کارآمدی خود را افزایش میدهد. این، نظارت بر "حُسن اجرای قانون" در کفِ میدان است. نماینده با حضورش، به مدیران این پیام را میدهد که عملکردشان زیر ذرهبینِ مستقیمِ قوهی مقننه قرار دارد. این فشار نظارتیِ غیرمستقیم، گاهی از صدها نامهی اداری و تذکر رسمی مؤثرتر است»
اما اوج این کارکرد در جایی است که این حضور، گره از کار مردم باز میکند. اصغر ایرانمنش از حل ساده مشکلات مردم با حضور میدانی میگوید: «یک شهروند عادی برای گرفتن یک مجوز ساده، گاهی باید ماهها در راهروهای ادارات سرگردان شود. اما یک تماس تلفنی یا یک پیگیری حضوری از طرف نمایندهای که از نزدیک شاهد این سرگردانی بوده، میتواند همان گره را در چند ساعت باز کند. این به معنای دور زدن قانون نیست؛ این به معنای "فعال کردنِ ظرفیتهای قانون" به نفع شهروندی است که صدایش به جایی نمیرسد. این یعنی تبدیل "اعتبارِ سیاسی" به "کارگشاییِ اجتماعی". این دقیقاً همان نقطهای است که مردم، فلسفهی وجودی نماینده خود را با تمام وجود لمس میکنند. این لحظه، هزاران ساعت سخنرانی و نطق پیش از دستور را در خود خلاصه میکند»
تجویزِ «امید» با معجزهی «بودن»
در نهایت، باید دید این حضور چه چیزی را تجویز میکند؟ شاید مهمترین نسخهای که یک نمایندهی میدانی برای جامعهاش میپیچد، «امید» باشد. اصغر ایرانمنش این را یک راهحل حقوقی-روانی میداند: «وقتی مردم احساس کنند به ساختار قدرت دسترسی دارند و صدایشان شنیده میشود، احساس "توانمندی" میکنند. این حس، جلوی بسیاری از قانونگریزیها و نارضایتیها را میگیرد. دفترِ بازِ یک نماینده در شهرش، به نوعی یک "خانهی ملتِ کوچک" است که آرامش روانی را به جامعه تزریق میکند.
این آرامش، پایههای اعتماد عمومی را هم مستحکم میکند. دکتر پورشهسواری بر نقش حیاتی این اعتماد تأکید دارد: «جامعهای که به مسئولانش بیاعتماد باشد، یک جامعهی از هم گسیخته است. حضور بیواسطهی نماینده، این شکاف را ترمیم میکند. این "بودن"، خود، یک پیام است: "شما فراموش نشدهاید". این پیام، قدرتمندترین پادزهر برای ویروس یأس و بدبینی است و "سرمایهی اجتماعی" را که برای هر نوع توسعهای ضروری است، بازتولید میکند»
و در گام آخر این چرخه؛ این بازتولید اعتماد، خودِ قانون اساسی را زنده نگه میدارد. دکتر جعفرقلیخانی بر این جنبهی مهم تأکید میکند: «روح قانون اساسی ما، "جمهوریت" است. و جمهوریت، یعنی حکومتِ مردم. نمایندهای که در میان مردمش نفس میکشد، تجسمِ زندهی این روح است. او اجازه نمیدهد فاصله، میان حاکمیت و مردم، یک درهی عمیق ایجاد کند. او با حضورش، هر روز این پیام را به کل ساختار مخابره میکند که ما خدمتگزارانِ همین مردم هستیم. این، والاترین شکلِ پاسداری از قانون اساسی است»
حضور میدانی نماینده طبق گفته کارشناسانی که کلام آنها منقل شد، نبض حیاتیِ بهارستان در سینه مردم است. آن چکمههای گِلی، آبرو و اعتبارِ آن کفشهای واکسزده است. صندلی سبز بهارستان، زمانی به معنای واقعی کلمه «جایگاهِ ملت» است که عطرِ خاکِ شالیزارهای شمال، غبارِ معادنِ کرمان و طعمِ شرجیِ نخلستانهای جنوب را با خود به همراه داشته باشد. نمایندهی مؤثر، کسی نیست که از تهران برای مردمش تصمیم بگیرد؛ کسی است که تصمیماتش، پژواکِ صدای مردمش باشد. حضور میدانی، نه یک وظیفهی جانبی، که شاهرگِ حیاتِ این نوع از نمایندگی است. این حضور، فرآیندی است که تضمین میکند قوانین مصوب در پایتخت، نه کلماتی بیگانه، که پاسخی دقیق به نبضِ زندگی در دورترین نقاط این سرزمین باشد. و این، یعنی تحققِ واقعیِ یک دموکراسیِ زنده و پویا.






