زیر سقف بلند بهارستان، در هیاهوی نطقها و در سکوت کمیسیونها، واقعیتی پنهان جریان دارد که آمارها بهتنهایی قادر به توضیح آن نیستند. چرا با وجود افزایش نرخ تحصیلات و مشارکت اجتماعی زنان، تعداد کرسیهای زنانه در مجلس همچنان تکرقمی یا نزدیک به آن باقی مانده است؟ تحلیلهای سیاسی و اجتماعی اغلب به «سقف شیشهای» و موانع ساختاری اشاره میکنند، اما آیا ریشههای عمیقتری در روان ما، به عنوان یک ملت، وجود ندارد؟ ممکن است این سقف شیشهای، در واقع بازتابی از «دیوارهای آینهای» در ذهن ما باشد که تصویری مخدوش از زن و قدرت را به نمایش میگذارد؟
برای پاسخ به این پرسشهای بنیادین، دکتر مریم فروغی، دکترای روانشناسی، پژوهشگر برجسته و استاد دانشگاه سیرجانی، مهمان ماست تا با ابزار دقیق علم روانشناسی، به کالبدشکافی این پدیده بپردازد. در این گفتگو، قصد نداریم آمارها را تکرار کنیم؛ میخواهیم «نرمافزار» ذهنیای را تحلیل کنیم که سختافزار سیاستهای بیرونی را هدایت میکند و به پاسخ این پرسش برسیم که چرا حضور زنان در مجلس، بیش از آنکه یک مسئله سیاسی باشد، یک چالش عمیق روانشناختی است.
بحث را با یک تفکیک مفهومی آغاز کنیم. اغلب از «سقف شیشهای» به عنوان مانعی در مسیر زنان برای رسیدن به مجلس یاد میشود. اما شما بر «دیوارهای ذهنی» یا به تعبیری «دیوارهای آینهای» تاکید دارید. این دو مفهوم در بستر خاص مجلس شورای اسلامی چه تفاوتی پیدا میکنند و چگونه این دیوارهای ذهنی، حتی پس از ورود یک زن به مجلس، عملکرد او را تحتالشعاع قرار میدهند؟
ببینید، این تفکیک برای درک عمق ماجرا حیاتی است. «سقف شیشهای» موانع ساختاری برای ورود است؛ مثل عدم حمایت احزاب، هزینههای سنگین انتخاباتی یا شبکههای قدرت مردانه که مانع از قرار گرفتن زنان در لیستهای اصلی میشوند. این مانع بیرونی است. در کنار این مساله، «دیوارهای ذهنی» وجود دارند که موانع روانشناختی هستند و هم در فرآیند انتخاب شدن و هم در فرآیند عملکرد یک نماینده زن تاثیر میگذارند.
بگذارید ملموس صحبت کنیم. یک دیوار ذهنی در ذهن رأیدهنده حوزه انتخابیهای در یک شهر کوچک این است که «نماینده باید گرهگشا و گردنکلفت باشد تا بتواند بودجه بگیرد و حق ما را از مرکز بستاند». این طرحواره ذهنی از یک نماینده، ناخودآگاه با ویژگیهای کلیشهای مردانه گره خورده است. بنابراین، حتی اگر یک کاندیدای زن برنامههای دقیقتری داشته باشد، ممکن است به دلیل عدم تطابق با این تصویر ذهنی، رأی نیاورد. این دیوار ذهنی رأیدهنده است.
حالا فرض کنید آن زن انتخاب شد و وارد مجلس شد. دیوارها اینجا تمام نمیشوند. او در کمیسیون انرژی یا امنیت ملی با دیوارهای ذهنی همکاران مرد خود مواجه میشود که ممکن است ناخودآگاه نظرات او را به اندازه نظرات یک همکار مرد «استراتژیک» یا «فنی» ندانند. این دیوار ذهنی همکاران است. و در نهایت، دیوار ذهنی درونی خود اوست که به دلیل سالها جامعهپذیری، ممکن است در نطق کردن، در به چالش کشیدن یک وزیر، یا در ورود به بحثهای کلان اقتصادی، با پدیدهای مثل «سندروم ایمپاستر» دست و پنجه نرم کند و صدای خود را به اندازه کافی بلند نکند. پس دیوارهای ذهنی، نرمافزار پنهانی است که هم مانع ورود میشود و هم کیفیت حضور را تعیین میکند.
به نکته بسیار مهمی اشاره کردید؛ عملکرد نماینده زن پس از ورود به مجلس. یک نماینده دو وظیفه اصلی دارد: قانونگذاری و نظارت. پدیده روانشناختی «تنگنای دوسویه» چگونه بر این دو وظیفه کلیدی یک نماینده زن در فضای مجلس تأثیر میگذارد؟
«تنگنای دوسویه» یکی از مهمترین مکانیزمهای روانی علیه زنان در قدرت است. بیایید آن را در دو وظیفهای که گفتید، کالبدشکافی کنیم.
در بعد قانونگذاری: فرض کنید یک نماینده زن میخواهد طرحی برای افزایش مرخصی زایمان یا حمایت از زنان سرپرست خانوار را با جدیت پیگیری کند. اگر او با شور و همدلی از این طرح دفاع کند، بلافاصله با برچسب «احساسی» و «پیگیر مسائل زنانه» مواجه میشود و منتقدان میگویند او از مسائل کلان کشور غافل است. حال اگر همین نماینده بخواهد روی طرحی در حوزه اقتصاد یا صنعت با قاطعیت و جسارت صحبت کند، هنجارهای زنانه را نقض کرده و با برچسب «خشن»، «مردصفت» یا «جاهطلب» مواجه میشود. در هر دو حالت، اعتبار کارشناسی او زیر سوال میرود. این تنگنا باعث میشود او دائماً انرژی روانی زیادی را صرف مدیریت تصویر خود کند، به جای آنکه تمام تمرکزش را بر محتوای قانون بگذارد.
در بعد نظارت: این تنگنا اینجا حتی خطرناکتر است. وظیفه نظارتی، مانند سوال از وزیر یا پیش بردن یک استیضاح، نیازمند قاطعیت و روحیه تهاجمی است. اگر یک نماینده مرد، وزیری را با صدای بلند به چالش بکشد، به عنوان یک «نماینده شجاع و پیگیر» تحسین میشود. اما اگر یک نماینده زن دقیقاً همان کار را با همان لحن انجام دهد، اغلب به سرعت به «پرخاشگری» و «رعایت نکردن شأن وزیر» متهم میشود. رسانهها نیز این قاببندی را تقویت میکنند. در نتیجه، ممکن است یک نماینده زن برای پرهیز از این برچسبها، از ابزار نظارتی خود با تمام قدرت استفاده نکند. این یعنی آن تنگنای دوسویه، مستقیماً بر کیفیت دموکراسی و پاسخگو کردن دولت تأثیر منفی میگذارد.
فرهنگ سیاسی حاکم بر مجلس ما، فرهنگی عمدتاً مردانه توصیف میشود. از منظر روانشناسی سازمانی و اجتماعی، این «فرهنگ مردانه» چه مولفههایی دارد و چگونه از طریق مکانیزمهایی مانند «همرنگی اجتماعی» و «شبکهسازیهای غیررسمی»، صدای نمایندگان زن را حتی در صورت حضور فیزیکی، به حاشیه میراند؟
این یک تحلیل بسیار دقیق است. فرهنگ یک سازمان، چیزی فراتر از قوانین رسمی آن است. فرهنگ مردانه حاکم بر مجلس، در تاروپود تعاملات روزمره و هنجارهای نانوشته آن قابل بررسی است. یکی از اصلیترین مولفههای آن، سبک ارتباطی رقابتی است؛ ادبیات رایج اغلب مبتنی بر جدل، قطع کردن صحبت یکدیگر و نطقهای آتشین است که در روانشناسی به آن «سبک گزارشی» میگویند و در مردان شایعتر است. زنانی که اغلب در «سبک رابطهای» که مبتنی بر ایجاد اجماع و گفتگوست جامعهپذیر شدهاند، در این فضا احساس بیگانگی کرده یا فرصت کمتری برای ابراز نظر پیدا میکنند. علاوهبراین، بخش مهمی از تصمیمگیریها نه در صحن علنی، بلکه در شبکهسازیهای غیررسمی و محافل خصوصی مردانه شکل میگیرد که یک نماینده زن به سادگی به این حلقههای قدرت دسترسی ندارد و از فرآیند چانهزنیهای کلیدی حذف میشود. این دو عامل، در کنار پدیده همرنگی اجتماعی، یک مثلث قدرتمند را برای به حاشیه راندن تشکیل میدهند. وقتی یک نماینده زن در کمیسیونی که اکثریت آن مرد هستند، نظر متفاوتی دارد، فشار روانی فوقالعادهای را برای همرنگ شدن با جماعت تحمل میکند. ابراز نظر مخالف، او را در خطر ایزوله شدن یا «ناوارد» تلقی شدن قرار میدهد و ممکن است برای حفظ جایگاه، سکوت کند. این یک سکوت معنادار است؛ صدای او از نظر فیزیکی وجود دارد، اما از نظر تأثیرگذاری، خاموش شده است.
بیاییم به پیش از ورود به مجلس برگردیم. فرآیند کسب رأی در ایران به شدت به ارتباطات محلی و سنتی وابسته است. «سوگیری شناختی تأیید» چگونه باعث میشود رأیدهندگان در حوزههای انتخابیه، شواهد شایستگی یک کاندیدای زن را نادیده بگیرند و بیشتر به دنبال تأیید کلیشههای ذهنی خود بگردند؟
«سوگیری تأیید» یکی از قدرتمندترین سوگیریهای شناختی است و در فرآیند انتخابات نقش مهمی دارد. این سوگیری یعنی ما تمایل داریم اطلاعاتی را جستجو، تفسیر و به خاطر بسپاریم که باورهای قبلی ما را تأیید میکنند.
حالا این را در حوزه انتخابیه تصور کنید. باور و کلیشه قبلی بسیاری از افراد این است که «زنها برای سیاست ساخته نشدهاند» یا «نماینده باید مرد باشد». حال یک کاندیدای زن وارد عرصه میشود. او ممکن است دهها سخنرانی عالی و برنامه مدون ارائه دهد (شواهد نقضکننده کلیشه). اما در یکی از سخنرانیها، لحظهای احساساتی شود یا در یک موضوع فنی، اندکی تپق بزند. ذهن رأیدهندهای که اسیر سوگیری تأیید است، تمام آن شواهد مثبت را نادیده میگیرد و به آن یک لحظه تپق یا احساسات میچسبد و با خود میگوید: «ببین! گفتم که زنها احساساتی هستند و به درد این کار نمیخورند». او فعالانه به دنبال اطلاعاتی میگردد که کلیشه ذهنیاش را تأیید کند.
این سوگیری باعث میشود که اشتباهات یک کاندیدای مرد به عنوان یک «لغزش» عادی تلقی شود، اما همان اشتباه از سوی یک کاندیدای زن به کل جنسیت او تعمیم داده شده و به عنوان «سندی بر بیکفایتی زنان» تفسیر گردد. این یک مکانیزم ذهنی نابرابر است که شانس برابر را از زنان در همان ابتدای رقابت میگیرد.
با توجه به تمام این موانع عمیق روانشناختی، راهکار چیست؟ آیا صرفاً افزایش تعداد نمایندگان زن از طریق سهمیهبندی میتواند این دیوارهای ذهنی را فرو بریزد، یا نیازمند مداخلات روانشناختی عمیقتری در سطح جامعه و خود نهاد مجلس هستیم؟
سهمیهبندی یک «شوک درمانی» ضروری اما ناکافی است. این کار مانند یک داروی تببر عمل میکند؛ علامت بیماری، یعنی تعداد کم زنان، را به سرعت کاهش میدهد، اما عفونت اصلی که همان دیوارهای ذهنی است را درمان نمیکند. البته افزایش تعداد به ایجاد «توده بحرانی» کمک میکند و زنان را از حالت یک «نماد» یا «استثنا» خارج میسازد که این خود بسیار مهم است. با این حال، برای درمان ریشهای، نیازمند یک رویکرد چندلایه و منسجم هستیم. در سطح نهاد مجلس، برگزاری کارگاههای آموزشی «آگاهی از سوگیریهای ناخودآگاه» برای تمام نمایندگان میتواند به کنترل رفتارهای کلیشهای کمک کند. وقتی افراد از سوگیریهای خود، آگاه شوند، اولین قدم را برای کنترل آن برداشتهاند. در سطح احزاب و رسانهها نیز یک مسئولیت بزرگ وجود دارد؛ احزاب باید فعالانه زنان را برای پستهای کلیدی آموزش دهند و رسانهها باید از قاببندیهای کلیشهای دست بردارند و به جای تمرکز بر حواشی، به محتوای کارشناسی نمایندگان زن بپردازند. اما مهمترین و پایدارترین راهکار، در سطح جامعه و آموزش نهفته است. ما نیازمند بازنگری جدی در محتوای آموزشی و رسانهای هستیم تا طرحوارههای رهبری فرا-جنسیتی از کودکی در ذهن نسل جدید شکل بگیرد. در نهایت، شکستن این دیوارهای ذهنی، نه فقط یک وظیفه زنانه، بلکه یک ضرورت برای سلامت کل نهاد قانونگذاری است. مجلسی که از تمام ظرفیتهای شناختی، عاطفی و تجربی نیمی از جمعیت خود بیبهره بماند، مجلسی است که با یک چشم بسته و یک دست بسته، سعی در راهبری کشور دارد و این یک انتخاب بین بد و خوب نیست؛ بلکه یک انتخاب بین کارآمدی و ناکارآمدی است. حضور بیشتر و موثرتر زنان در نهاد مهم مجلس، میتواند به ارتقا و بهبود سطح کیفی این نهاد اثرگذار منجر شود.






