صبح است و مه، آرام آرام از دامنه کوههای پرچین و شکن لنگرود، مانند پردهای نازک کنار میرود. خورشید، خجالتی و کمرنگ، نخستین پرتوهای خود را بر باغهای پلکانی چای میپاشد. برگهای سبز تازه، هنوز قطرات شبنم را بر تن دارند و بوی خاک نمخورده و چای تازه، هوا را پر کرده است. اینجا، در دل گیلان، چای تنها یک نوشیدنی نیست؛ داستانی است از رنج و امید، از دستان پینه بسته و قلبهایی که به وسعت همین مزارع، سبز و زنده میتپند. داستانی که نسل به نسل، از ریشه تا فنجانهای چایخوری ما، با خون دل آبیاری شده است. روایتی از ریشه تا فنجان؛ داستان تلاش و مقاومت کشاورزان چای ایرانی، قهرمانان گمنام صنعت چای که با هر جوانهی تازه، جانی دوباره به اقتصاد و فرهنگ این مرز و بوم میبخشند.
دستانی که سبزینگی میآفرینند: روایت چایکاران
در میان ردیفهای منظم بوتههای چای، جایی که برگهای سبز همچون زمردی بر تن خاک میدرخشند، رحمان را مییابم. مردی با صورت آفتابسوخته و دستانی که هر خطش، حکایتی از سالها کار و زحمت را روایت میکند. با لبخندی مهربان و چشمانی که عمق خستگی و امید را در خود دارند، به استقبالم میآید. «سلام بابا جان! خوش بمویی به گیلان! (خوش آمدی به گیلان!)» میداند برای صحبت در مورد چای آمدهام. همانطور که دستش سمت برگهای سبز چای میرود، لب به سخن باز میکند «اینجا چای، زندگی ماست. از بچگی همینطور بوده. تابستونا، گرما، نم، میچینی و میچینی. زمستونا سرما و هرس... هر فصلی یه دردی داره، یه انتظاری.» دستانش را بالا میآورد و ادامه میدهد: «ای دستانه وینی؟ (این دستها رو میبینی؟) قصه بیست سال چای کاریه.»
در کنار او، طلعت، زنی با صلابت و مهربانی گیلانیها، برگهای تازه چای را با سرعتی باورنکردنی از بوتهها جدا میکند. چادر گلدارش، دور کمرش پیچیده شده و به چینهای دامن شمالیاش زیبایی بیشتری بخشیده. با نگاهی به رحمان و سپس به من میگوید: «رحمان آقا راست گَنه. ولی چه کنیم؟ اگه چایی نبوستبه، زندگی چی بوستی؟ (اگر چای نبود، زندگی چی میشد؟) زمین پدر و مادرمانه، مگه میشه رهاش کرد؟ این خاک برکته. خدا خودش داده، ما هم باید قدرشو بدونیم.» صدای سرفه خشک رحمان در هوای مرطوب میپیچد «خانم درست میگه. ولی سختیهاش کمر آدمو میشکنه. آب نیست گاهی، برق گرونه، کود گرونه، کارگر پیدا نمیشه، پیدا هم بشه دستمزدش بالاست. بعد هم محصولو میبری کارخونه، معلوم نیست با چه قیمتی بخرن. دل آدم میگیره از این همه بیمهری.»
طلعت در حالی که برگهای چای را در سبد حصیریاش میریزد، به آیندهای دورتر اشاره میکند «ما که عمرمون رفت پای این کار، دلمون به حال بچههامون میسوزه. جوونا دیگه مثل ما پای این سختیها نمیمونن. میرن شهر کارگری، پشت میز نشینی. اونا اگه برن، این باغا چی میشه؟ کی میخواد چای ما رو بچینه؟ چایی که با جون و دل چیده میشه یه مزه دیگه داره» رحمان سرش را به تأیید تکان میدهد «همینه دیگه. چای ایرانی، طعم خودشو داره. زلاله، رنگش طبیعیه، مثل چایهای خارجی رنگ و لعاب الکی نداره که آدمو مریض کنه. ولی مردممون نمیدونن. فقط دنبال رنگ و سرعتن» درد دل رحمان و طلعت؛ حرف همه چایکاران لنگرود است؛ آدمهایی که عشق میکارند تا بخار چای فنجانهای ما خستگی بزداید و به زندگی معنا دهد. قهرمانان گمنامی که با دستانی پینه بسته، ریشه فرهنگ و اقتصاد چای ایران را آبیاری میکنند.
طعمی از اصالت، میراثی برای فردا: چرا چای ایرانی؟
حالا دیگر به خوبی میدانیم که چای ایرانی، فراتر از یک محصول کشاورزی، هویت و بخشی از میراث ملی ماست. اما این میراث با چالشهای بسیاری روبرو است که باید برای رفع آنها چارهای اندیشید. رحمان، با همان لهجه شیرین گیلکی خود، چشمانش را تنگ میکند و میگوید « مَرِه بوگو بيگانه چاي چي مزه دَره؟ فقط رنگ دَنه و زود سرد وانه. امي چاي وختي دم آيه، خاک بو دَنه، جنگل بو دَنه. امي زحمت بو دَنه. این ایسه فرقش! (به من بگو چای خارجی چه مزهای داره؟ فقط رنگ میده و زود سرد میشه. چای ما وقتی دم میکشه، بوی خاک میده، بوی جنگل میده. بوی زحمت ما رو میده. فرقش اینه.)» و طلعت نیز در تکمیل حرف رحمان میگوید «آقا رحمان راست میگه. اونا از خارج میان، معلوم نیست باهاش چیکار میکنن. ولی چای ما، زیر دست خودمونه، میدونیم چجوری در اومده. رنگش هم به خاطر رنگدانه طبیعی خودشه، نه اسانس و مواد شیمیایی. برای سلامتی هم بهتره.»
سبزینگی امید: چشمانداز آینده چای ایرانی
در پیچ و خم جادههای لنگرود، میان مزارع سبز چای، امید همچنان نفس میکشد. امیدی که با هر برگ تازه، هر خوشه چیده شده و هر جرعه چای گرم، جان میگیرد. رحمان، در پایان صحبتهایمان، با اشاره به دوردستها که مزارع تا افق کشیده شدهاند، میگوید «ما که تا نفس داریم، چای میکاریم. ننه بابامون به ما یاد دادن، ما هم به بچههامون میگیم، اگه خواستن. دولت هم باید حمایت کنه. وام بده، قیمت خرید چای رو بالا ببره. اون موقع جوونامونم برمیگردن.» و طلعت در کنارش، با نگاهی به آسمان ابری لنگرود، از آیندهای میگوید که خودش آرزوی آن را دارد «دلم میخواد یه روزی بیاد که همه مردم ایران، فقط چای ایرانی بخورن. این آرزوی ما چایکاراست. بزار اونا هم بدونن چقدر زحمت پای این برگها کشیده شده. خستگی اميشين در شه اگی امی کار قدر بدارد. (خستگیمون در میره اگه قدر کارمونو بدونن)»
راز نهفته در برگهای سبز: ورود به کارخانه
پس از ساعتها تلاش در مزارع؛ برگهای سبز چای، سوار بر وانتها راهی کارخانههای محلی میشوند. کارخانههایی که هر کدام، با بوی خاص خود از تخمیر و خشک شدن چای، فضایی خاطرهانگیز را ایجاد کردهاند. به یکی از این کارخانههای کوچک در حومه لنگرود میرویم تا با محمود کوچکی، مدیرعامل خوشصحبت و با تجربه آن، صحبت کنیم. او که خود زاده همین منطقه است، با شور و شوق از فرآیند تولید چای سخن میگوید «اینجا قلب تپنده تبدیل برگ سبز به چای سیاه است. از مرحله پلاس که برگها در بستر خاصی رطوبت خود را از دست میدهند، تا مرحله مالش که عصاره برگها آزاد میشود و بعد تخمیر و در نهایت خشککردن. هر مرحله بسیار حساس است و کوچکترین اشتباه، کیفیت نهایی چای را تحت تأثیر قرار میدهد.» کوچکی به دستگاههای قدیمی اما کارآمد کارخانه اشاره میکند «فرآیند تولید چای سیاه ایرانی از لحاظ اصول کلی با چایهای خارجی یکسان است، اما تفاوتهای ظریفی در نوع برگهای مورد استفاده و زمانبندی تخمیر وجود دارد که باعث تمایز آن میشود. ما از برگهای تازه و دستچین شده همین منطقه استفاده میکنیم که سرشار از عطر و طعم طبیعی است. بزرگترین مشکل کارخانههای کوچک، کمبود سرمایه برای بهروزرسانی و نوسازی ماشینآلات و از همه مهمتر، نوسانات بازار و عدم حمایت کافی از تولیدکننده است.»
مجید عبدالملکی، کارشناس ارشد حوزه چای به ما ملحق شده و صحبتهای آقای کوچکی را تایید میکند «نکتهای که آقای کوچکی به آن اشاره کردند بسیار حائز اهمیت است. بازار جهانی چای بسیار رقابتی است و ما باید با چایهای هندی، سریلانکایی و کنیایی رقابت کنیم. چای ایرانی به دلیل شرایط اقلیمی منحصربهفرد، بدون استفاده از سموم کشاورزی به عمل میآید و این یک مزیت بزرگ است، اما در حوزه بازاریابی و برندسازی ضعف داریم. مصرفکننده باید بداند که چای ایرانی نه تنها سالمتر است، بلکه طعم اصیلتری دارد.» کوچکی نیز با تأیید حرفهای عبدالملکی میگوید «دقیقاً همینطور است. ما کیفیت خوبی داریم، باید اطلاعرسانی و آموزش بیشتری صورت بگیرد. از مردم انتظار داریم که یک بار هم که شده، چای ایرانی را امتحان کنند و خودشان تفاوت را احساس کنند. این حمایت، به معنای حمایت از کشاورز، از کارگر و از اقتصاد محلی این منطقه است.»
کیفیت چای ایرانی را باید معرفی کرد
عبدالملکی، با تکیه بر دانش خود، این نگاه بومی را با علم روز پیوند میزند: «از دیدگاه کارشناسی، چای ایرانی به دلیل رشد در عرضهای جغرافیایی بالا و شرایط اقلیمی خاص، طعمی منحصربهفرد دارد و فاقد هرگونه مواد افزودنی و رنگ شیمیایی است. این چای از نظر سلامت، بسیار باکیفیتتر از بسیاری از چایهای خارجی است که برای ایجاد رنگ و طعم قوی، از افزودنیها استفاده میکنند. اقداماتی نظیر آموزش کشاورزان برای روشهای نوین کشاورزی پایدار، استفاده از ارقام جدید و مقاوم، و مکانیزه کردن بخشهایی از فرآیند برداشت، میتواند به بهبود کیفیت و افزایش رقابتپذیری چای ایرانی کمک کند. این کار نه تنها به اقتصاد منطقه کمک میکند، بلکه باعث حفظ سلامت مصرفکننده نیز میشود.» کوچکی نیز در تأیید صحبتهای این کارشناس میگوید «این فقط یک محصول نیست، یک سنت است. برای حفظ این سنت، هم تولیدکننده باید تلاش کند و هم مصرفکننده آگاهانه انتخاب کند. فرهنگسازی برای مصرف چای ایرانی از اهمیت حیاتی برخوردار است»
محمود کوچکی، با دغدغههای مدیریتی خود، اما پر از انگیزه، چشماندازی واقعبینانه ارائه میدهد «ما معتقدیم که آینده چای ایرانی روشن است، به شرطی که زنجیره تولید تا مصرف به درستی حمایت شود. از مکانیزه کردن برداشت برای کاهش هزینهها و افزایش بهرهوری، تا بستهبندیهای جذاب و بازاریابی نوین. باید نسل جدید را به این محصول اصیل علاقهمند کنیم. توسعه تولید چای ایرانی نیازمند همت ملی است.» عبدالملکی نیز با نگاهی علمی و تخصصی، بر ضرورت برنامهریزی جامع تأکید میکند «میتوانیم با ایجاد برندهای قوی و معرفی چای ایرانی به عنوان محصولی ارگانیک و باکیفیت، حتی به بازارهای جهانی نیز راه پیدا کنیم. پتانسیل چای ایرانی عظیم است و با برنامهریزی صحیح، میتوان آن را از یک محصول کشاورزی صرف، به یک برند ملی و جهانی تبدیل کرد»
آفتاب، حالا دیگر با تمام توان بر لنگرود میتابد و قطرات شبنم، رخت بربستهاند. عطر چای، گرمتر و عمیقتر از همیشه در هوا جاری است. در هر فنجان چای ایرانی، نه فقط نوشیدنی، که داستان هزاران دست، هزاران امید و هزاران خاطره نهفته است. از ریشههایی که در خاک حاصلخیز گیلان جان گرفتهاند، تا فنجانهایی که هر صبح، گرمابخش خانه و دل ایرانیان هستند. دستان رحمان و طلعت هنوز چای میکارد و کارخانه آقای کوچکی همچنان چای تولید میکند تا گرمای زندگی ایرانی از رونق نیفتد. این قصه، قصه مقاومت و پایداری است. قصه مردمان سختکوشی که با رویش هر جوانه، زندگی دوباره را نوید میدهند...






