دوشنبه 26 آبان 1404 | Monday 17 November 2025

در دامنه کوه‌هایی که ردای سبز چای بر تن کرده‌اند؛ هر طلوع آفتاب، نه فقط آغاز یک روز، که طلوعی دیگر از حماسه زنان این سرزمین است. زنانی که دست‌هایشان، پینه‌بسته از سال‌ها کار در مزارع، اما قلب‌هایشان به وسعت سبزینگی این مزارع می‌تپد. هر برگ چای، روایتی است از صبر، از امید و از مقاومت در برابر سختی‌ها. اینان مادران و خواهرانی هستند که بار زندگی را بر شانه‌های استوار خود حمل می‌کنند؛ در گرمای طاقت‌فرسای تابستان، زیر قطره‌های بی‌امان باران، یا در سرمای زمستان، پای بوته‌هایی می‌مانند که تمام هستی‌شان به آن گره خورده است. دغدغه‌هایشان، نه فقط در فکر محصول و بازار، که در پنهان‌ترین گوشه‌های ذهنشان، نگرانی از آینده فرزندان و حفظ میراثی است که نسل به نسل به آن‌ها رسیده است. پای صحبت زهرا عبداللهی می‌نشینیم؛ زنی حدودا پنجاه ساله که چای در تار و پود زندگی‌اش جاری است و از رنج‌های شیرین و امیدهای سبز این دیار می‎گوید.

 

- چای برای شما، فراتر از یک محصول کشاورزی، چه جایگاهی در زندگی‌تان دارد و این ارتباط عمیق با خاک و بوته چای، از چه زمانی در وجود شما ریشه دوانده است؟

 

درست اشاره کردید. چای برای من، نه فقط یک منبع درآمد، بلکه بخش جدایی‌ناپذیری از هویت و زندگی‌ام است. از هفت یا هشت سالگی، دست‌های من با برگ‌های چای آشنا شد. مادرم همیشه می‌گفت: «مار جان، چای تِره زندگی هِنه.» (مادر جان، چای به تو زندگی می‌دهد.) این پیوند، از همان کودکی شکل گرفت و با گذشت هر سال، عمیق‌تر شد. حس می‌کنم ریشه‌های من به ریشه‌های همین بوته‌ها گره خورده است. چای برای من، قصه گذشتگانم، پینه دستان پدرم و چشم‌انتظاری مادرم است.

 

- فرآیند چای‌کاری از نشاندن بذر آغاز می‌شود و تا برداشت نهایی، مراحل بسیاری را در بر می‌گیرد. در آن روزهای آغازین کار، وقتی بذرهای کوچک چای را در خاک می‌نشانید، چه احساسی دارید؟ آیا لحظات خاصی وجود دارد که به یادماندنی‌تر از سایر لحظات باشد؛ مثلاً اتفاقی نادر، یا حتی یک خرافه یا باور محلی که در این مرحله رعایت می‌کنید؟

 

چایکاری، آغاز یک رویاست، آغاز امید. وقتی بذرهای کوچک و بی‌جان را در خاک می‌نشانیم، انگار جانی تازه به زمین می‌بخشیم. «اون روزان، تی دلِ دَسِ میان، پر از امیدِ.» (آن روزها، دلت و دستت، پر از امید است.) راستش را بخواهید احساس مادر بودن به من دست می‌دهد، حس مراقبت از یک نوزاد. باورهای زیادی هم هست. مادرم همیشه می‌گفت قبل از کاشت، باید چند دانه نمک زیر هر بذر چای بریزیم تا محصول برکت داشته باشد و آفات دور بمانند. چقدر صحت دارد را نمی‎دانم اما یک باور قدیمی در ذهن مادرم بود. یک بار یادم می‌آید در کودکی، وقتی داشتم بذر می‌کاشتم، یک جوجه گنجشک کوچک کنار دستم افتاد روی زمین. آنقدر نگرانش شدم که کاشت را رها کردم و تمام روز را برای مراقبت از آن جوجه گذراندم. بعدها مادرم گفت که این نشانه خوبی است، یعنی زمین حاصلخیز و پر از زندگی خواهد بود. آن سال محصول خوبی داشتیم.

 

- در طول فصل برداشت، به ویژه در اوج گرما و رطوبت شمال، دستان شما ساعت‌ها بی‌وقفه مشغول چیدن برگ‌هاست و حمل کوله چای؛ پلاستیک‌های لوله‌ای شکلی که برگ‌های چیده‌شده را در خود جای می‌دهند. آیا تا به حال شده که این کوله آن‌قدر سنگین شود که حتی قادر به بلند کردن آن نباشید؟ یا اتفاقی غیرمنتظره در حین برداشت برایتان رخ دهد که خاطره‌ای فراموش‌نشدنی را برایتان رقم بزند؟

 

(با لبخندی تلخ) بله، بارها اتفاق افتاده. «تی کوله پُر بوبوسته، تی کمر بشکسه.» (کوله‌ات پر شده، کمرت شکسته است.) گاهی آنقدر غرق چیدن می‌شویم که متوجه سنگینی کوله نمی‌شویم، تا زمانی که بخواهیم آن را از زمین بلند کنیم. یادم می‌آید یک بار، در اواسط فصل برداشت، یک باران سیل‌آسا شروع شد. سعی می‌کردیم تا آخرین لحظه برگ بچینیم، چون هر برگ، نان شبمان بود. کوله‌ام آنقدر از برگ‌های خیس سنگین شده بود که وقتی خواستم بلند شوم، تعادلم را از دست دادم و در شیب مزرعه به زمین خوردم. همه برگ‌ها پخش شد! خیلی غصه خوردم. دوستانم آمدند و کمکم کردند تا دوباره برگ‌ها را جمع کنم. تلخ بود اما بخش زیادی از روزهای ما در مزارع چای به همین شکل گذشت.

 

- به عنوان یک بانوی چایکار، چه دغدغه‌هایی دارید که شاید مردان چایکار کمتر با آن مواجه باشند؟ آیا این کار طاقت‌فرسا بر سلامت جسمی و روحی شما تأثیری گذاشته است؟ و آیا در کنار کار طاقت‌فرسا در مزرعه، همچنان بار مسئولیت خانه‌داری و تربیت فرزندان را نیز بر دوش می‌کشید؟

 

زنِ کار، ايته هزار (کار زن، هزار کار است.) بله، دغدغه‌های ما بیشتر است. وقتی مردان از مزرعه می‌آیند، می‌توانند استراحت کنند، اما ما زنان باید به کارهای خانه برسیم، غذا آماده کنیم، لباس بشوییم و به بچه‌ها رسیدگی کنیم. خستگی جسمی که همیشه هست؛ کمردرد، پادرد و دستان پینه‌بسته. اما گاهی خستگی روحی هم می‌آید؛ وقتی می‌بینیم با این همه زحمت، باز هم محصولمان به قیمت ناچیز فروخته می‌شود و نمی‌توانیم نیازهای فرزندانمان را تأمین کنیم. این حس، از هر خستگی جسمی بدتر است. ولی چاره‌ای نیست. ما باید هم مادر باشیم، هم همسر و هم چایکار. این تقدیر ماست، اما انتظار داریم مسئولان این سختی‌ها را درک کنند.

 

- نسل جوان امروزی، به خصوص دختران شما، آیا تمایلی به ادامه این راه سخت و پر مشقت نشان می‌دهند؟ اگر نه؛ این فاصله گرفتن نسل جدید از کار کشاورزی، چه نگرانی‌هایی را برای آینده چای ایران و برای شخص شما به عنوان حافظ این میراث، ایجاد کرده است؟

 

راستش را بخواهید، نه. «می زاکان (فرزندانم) دیلِ میان، کارِ چای نوبوست.» (در دل فرزندانم، کار چای نیست.) دختران من درس خوانده‌اند و به دنبال کارهای دیگری در شهر هستند. پسرم هم همینطور. این موضوع، بزرگترین نگرانی زندگی من است. اگر نسل ما نباشد، چه کسی این زمین‌ها را نگه می‌دارد؟ این بوته‌ها که مثل فرزندانمان هستند، یتیم می‌شوند. این میراثی است که از نیاکان ما به دستمان رسیده. دلم می‌خواهد این سبزینگی همیشه پابرجا باشد و نام چای ایران زنده بماند. اما با این شرایط و این سختی‌ها، چگونه می‌توانم از فرزندانم بخواهم که این راه را ادامه دهند؟ باید کاری کرد تا این شغل جذابیت و سودآوری بیشتری برای جوانان داشته باشد.

 

- دیدگاه شما، چای ایرانی چه مزایای منحصر به فردی دارد که آن را از چای‌های خارجی متمایز می‌کند؟ به نظر شما، با توجه به تبلیغات گسترده برای چای‌های وارداتی، چگونه می‌توانیم ارزش واقعی و اصالت چای خودمان را به مردم کشورمان و حتی دنیا معرفی کنیم؟

 

چای ایرانی یک موهبت الهی است. «تی چای، تی جانِ دَرمونِ.» (چای تو، درمان جان توست.) کاملاً طبیعی و ارگانیک است. ما تقریباً از هیچ سمی استفاده نمی‌کنیم. طعمش زلال است، رنگش طبیعی است. چای خارجی فقط رنگ و بوی مصنوعی دارد، زود رنگ می‌دهد ولی مزه‌ای ندارد و زود هم سرد می‌شود. چای ما وقتی دم می‌کشد، بوی خاک، بوی جنگل، بوی زحمت ما را می‌دهد. با هر جرعه‌اش، انسان آرامش می‌گیرد و مطمئن می‌شود که یک چیز سالم می‌نوشد. برای معرفی آن به دنیا، باید قصه ما را بگویند. قصه زحمت ما، قصه سلامتی چای ما. باید بگویند که این چای با عشق و جان دل به دست می‌آید، نه با مواد شیمیایی.

 

- آیا تا به حال شده که در جریان فعالیت‌های روزمره‌تان در مزرعه، به فکر راه‌اندازی کسب‌وکار کوچکی بر پایه چای، مثلاً تولید دمنوش‌های خانگی یا چای‌های بسته‌بندی شده با برند خودتان، افتاده باشید؟ چقدر این ایده برای شما جذابیت دارد و چه موانعی بر سر راه تحقق آن می‌بینید؟

 

(چشمانش برق می‌زند) بله، بارها به این فکر افتاده‌ام. «می ديل خُوایه می دستانِه مِره ايچی چاکونم.» (دلم می‌خواهد، به دست خودم، چیزی بسازم.) دلم می‌خواهد چای خودم را با نام خودم بفروشم، با همان کیفیتی که می‌دانم چقدر برایش زحمت کشیده‌ام. دمنوش‌های مختلف، چای‌های معطر با گل و گیاهان همینجا. این ایده خیلی جذاب است، اما موانع زیادی دارد. اول از همه سرمایه؛ پول برای دستگاه‌های بسته‌بندی، مجوزها، بازاریابی. من یک زن کشاورز ساده هستم، چطور می‌توانم این کارها را به تنهایی انجام دهم؟ اگر کسی باشد که حمایت کند، کمک کند، حتماً انجام می‌دهم. این آرزوی خیلی از ما زنان چایکار است.

 

- چه آرزویی برای آینده چای ایران و جایگاه زنان چایکار در این صنعت دارید؟

 

از مسئولان هم می‌خواهم که ما را فراموش نکنند. قیمت خرید چای را تضمین کنند، وام‌های کم‌بهره و آموزش‌های لازم را ارائه دهند تا این صنعت دوباره جان بگیرد. آرزوی من این است که این مزارع همیشه سبز بمانند، چای ایرانی سر سفره همه مردم ایران باشد و زنان چایکار هم با سربلندی و آرامش زندگی کنند. دلم می‌خواهد فرزندانمان دوباره به این کار افتخار کنند و بگویند: «می مار چای کار بو، افتخار مِنه.» (مادرم چایکار بود، افتخار من است.) این رؤیای من است.

 

 

 

تمامی حقوق متعلق به پایگاه خبری پیام اردیبهشت میباشد.

طراحی و اجرا : گروه زند

Template Design:Dima Group