پارادوکس غریبی است؛ شهرهای ما بر بستری خشک و کمآب بنا شدهاند، اما با هر بارندگی شدید، در سیلابهای ویرانگر غرق میشوند. ما دهههاست که با یک معادله معیوب زندگی کردهایم: آب را، این کیمیای حیات در فلات ایران، به سرعت از طریق کانالهای بتنی و جویهای نفوذناپذیر از دسترس شهر خارج کرده و به چشم یک مزاحم به آن نگریستهایم و همزمان برای تأمین آب شرب، به حفر عمیقترین چاهها و ساخت پرهزینهترین خطوط انتقال آب متوسل شدهایم. این تقابل و جنگ بیهوده با طبیعت، امروز ما را به لبه پرتگاه ورشکستگی آبی و آسیبپذیری شدید در برابر تغییرات اقلیمی رسانده است. اما در سراسر جهان، پارادایم جدیدی در حال شکلگیری است: «شهر تابآور»؛ شهری که به جای تقابل با آب، راه همزیستی هوشمندانه با آن را میآموزد. شهری که هر قطره باران را نه یک تهدید، که یک هدیه گرانبها میداند و میکوشد آن را در کالبد خود جذب و ذخیره کند. برای کالبدشکافی این پارادایم نوین و بررسی امکانسنجی پیادهسازی آن در شهرهای ایران، به سراغ دکتر آزاده آتشپنجه، دکترای شهرسازی و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی سیرجان رفتیم تا از منظر یک متخصص، آینده شهرهای ایران را در برابر کمآبی و سیلاب به بحث و گفتگو بنشینیم.
- امروزه واژه «شهر تابآور» به تکرار در ادبیات مدیریتی و رسانهای ما به کار میرود. اما فراتر از این واژه که شاید برای عموم مردم کمی کلی به نظر برسد، تفاوت بنیادین و فلسفی این نگاه جدید با رویکرد سنتی مدیریت آب در شهرهای ایران که عمدتاً بر پایه سازههای کنترلی و دفع سریع آب استوار بوده، چیست؟
تفاوت، دقیقاً یک تفاوت فلسفی و پارادایمی است. در پارادایم سنتی، ما شهر را یک موجود مصنوعی میدیدیم که باید در برابر طبیعت محافظت شود. نگاه ما، یک نگاه مهندسیمحور و تقابلی بود. سیلاب یک دشمن بود که باید با ساخت دیوارههای بلند و کانالهای عمیق، هرچه سریعتر آن را از شهر بیرون برانیم. کمآبی هم مشکلی بود که باید با ساخت سدهای بزرگتر و خطوط انتقال طولانیتر، از جایی دیگر آن را وارد شهر کنیم. در هر دو حالت، ما طبیعت و چرخه آب را یک عامل خارجی و مزاحم میدیدیم.
اما در پارادایم شهر تابآور، ما شهر را به عنوان بخشی از یک اکوسیستم بزرگتر به رسمیت میشناسیم. فلسفه اینجا، همکاری با طبیعت است، نه جنگ با آن. شهر تابآور به دنبال مقاومت در برابر آب نیست، بلکه به دنبال جذب، پذیرش و مدیریت هوشمندانه آن است. در این نگاه، آب باران یک ثروت است که باید در همان محلی که میبارد، مدیریت و ذخیره شود. این یعنی حرکت از یک رویکرد متمرکز و سازهای (سد و کانال) به سمت یک رویکرد غیرمتمرکز، نرم و مبتنی بر طبیعت (مانند فضاهای سبز جاذب، روسازیهای نفوذپذیر و بامهای سبز). در واقع، ما از مدیریت بحران آب به سمت حکمرانی پایدار آب حرکت میکنیم که این یک تغییر بنیادی در ذهنیت برنامهریزان و شهروندان است.
- اشاره بسیار دقیقی به همکاری با طبیعت داشتید. مفهوم «شهر اسفنجی» که امروز در دنیا به عنوان یک الگوی موفق شناخته میشود، مصداق بارز همین همکاری است. آیا این الگو که عمدتاً در کشورهای پربارش توسعه یافته، میتواند برای شهرهای خشکی مانند سیرجان، یزد یا اصفهان نیز کارآمد باشد؟ اجزای اصلی این مدل برای بومیسازی در ایران چیست؟
این یک تصور غلط رایج است که شهر اسفنجی تنها برای مناطق پرباران است. اتفاقاً اهمیت آن در مناطق خشک و نیمهخشک به مراتب بیشتر است. چرا؟ چون در اقلیم ما، بارشها عمدتاً به صورت رگبارهای کوتاهمدت و بسیار شدید رخ میدهد. همین بارشهای شدید در یک بستر شهری نفوذناپذیر، عامل اصلی سیلابهای ویرانگر است. در حالی که همین آب میتوانست نوشداروی سفرههای آب زیرزمینی تشنه ما باشد. پس هدف شهر اسفنجی، نه فقط کنترل سیلاب، بلکه برداشت آب باران در مقیاس شهری است.
برای بومیسازی، باید بر چند جزء کلیدی تمرکز کنیم. اول، زیرساختهای سبز؛ یعنی به جای کانالهای بتنی، از کوچههای آبخوان یا جویهای گیاهی استفاده کنیم که آب را ضمن عبور دادن، به زمین نیز نفوذ میدهند. دوم، روسازیهای نفوذپذیر؛ چرا باید تمام پیادهروها، پارکینگها و حتی خیابانهای فرعی ما با آسفالت و بتن غیرقابل نفوذ پوشانده شوند؟ امروزه تکنولوژی کفپوشهای متخلخل وجود دارد که به آب اجازه عبور میدهد. سوم، بامهای سبز و دیوارهای سبز؛ اینها نه تنها به جذب آب باران کمک میکنند، بلکه با کاهش اثر جزیره گرمایی، دمای شهر را نیز خنکتر کرده و کیفیت زندگی را بالا میبرند. و چهارم، فضاهای شهری چندمنظوره؛ یک پارک یا میدان میتواند طوری طراحی شود که در مواقع عادی فضای تفریحی باشد و در زمان بارندگی شدید، به یک حوضچه موقت برای جمعآوری و نفوذ آب تبدیل شود. اینها دیگر رویا نیست، بلکه راهکارهای اثباتشدهای است که میتواند با توجه به شرایط هر شهر، به کار گرفته شود.
- این راهکارها روی کاغذ بسیار جذاب به نظر میرسند. اما وقتی به واقعیت شهرهای موجودمان نگاه میکنیم، با یک بافت فشرده، قدیمی و جنگلی از بتن و آسفالت روبرو هستیم. به نظر میرسد اجرای چنین تغییراتی، به خصوص در بافتهای فرسوده و مناطق مرکزی شهرها، با چالشهای عظیم اجرایی و هزینههای سرسامآور همراه باشد. از دیدگاه یک برنامهریز شهری، واقعبینانهترین نقطه شروع برای این تحول کجاست؟ آیا باید منتظر یک بودجه کلان باشیم یا میتوان گامهای کوچک و مؤثری برداشت؟
این دقیقاً مهمترین سوال در حوزه اجراست. قطعاً ما نمیتوانیم یکشبه تمام تهران یا کرمان را به یک شهر اسفنجی تبدیل کنیم. کلید موفقیت در سه رویکرد موازی نهفته است. اول، الزام در توسعههای جدید؛ ما باید از همین امروز، تمام شهرکها، مجتمعهای مسکونی و پروژههای عمرانی جدید را ملزم به رعایت اصول توسعه کماثر کنیم. این باید به بخشی جداییناپذیر از مقررات ملی ساختمان و ضوابط شهرسازی تبدیل شود. این کار هزینه چندانی بر پروژه جدید تحمیل نمیکند، اما از تولید مشکل در آینده جلوگیری میکند.
دوم، استفاده از پروژههای محرک و الگو؛ شهرداریها میتوانند به جای یک اقدام گسترده، چند پروژه کوچک اما بسیار نمایان و آموزنده را در نقاط مختلف شهر اجرا کنند. برای مثال، بازطراحی یک میدان مرکزی یا یک خیابان پرتردد با استفاده از اصول شهر اسفنجی. وقتی شهروندان به چشم خود ببینند که پیادهروی جدید چگونه آب را جذب میکند، یا آن پارک محله چگونه پس از باران دچار آبگرفتگی نمیشود، پذیرش عمومی برای گسترش این طرحها به شدت افزایش مییابد.
و سوم، توانمندسازی شهروندان؛ بخش بزرگی از این تحول در مقیاس خرد و در سطح تکتک ساختمانها رخ میدهد. شهرداریها میتوانند با ارائه بستههای تشویقی، مانند تخفیف در عوارض نوسازی، شهروندان را به ایجاد بام سبز، نصب مخازن جمعآوری آب باران یا استفاده از کفپوشهای نفوذپذیر در حیاط خانههایشان ترغیب کنند. ترکیب این سه رویکرد، یعنی الزام در پروژههای جدید، الگوسازی در پروژههای عمومی و تشویق در املاک خصوصی، میتواند این تحول بزرگ را بدون نیاز به بودجههای نجومی، به صورت تدریجی و ارگانیک در کالبد شهر جاری سازد.
- نکته جالبی که وجود دارد، شباهت فلسفی این رویکرد جدید با خرد نیاکان ما در ساخت قنات است. قناتها نماد یک برداشت پایدار و محترمانه از آب زیرزمینی بودند و شهر اسفنجی، به نوعی تلاشی برای تزریق محترمانه آب به همان منابع است. آیا میتوانیم با الهام از این میراث غنی، یک مدل ایرانی شهر تابآور را تعریف کنیم که صرفاً یک کپی از الگوهای غربی یا شرقی نباشد؟
دقیقاً! این یک فرصت تاریخی برای ماست. ما نباید صرفاً یک مصرفکننده تکنولوژی یا الگو باشیم. روح حاکم بر قنات، احترام به ظرفیت برد اکولوژیک بود. ایرانیان باستان فهمیده بودند که باید به اندازهای از آب زیرزمینی برداشت کنند که طبیعت توان جایگزینی آن را داشته باشد. این دقیقاً همان مفهوم توسعه پایدار است. شهر اسفنجی مدرن، در واقع، روی دیگر سکه قنات است. اگر قنات، هنر برداشت پایدار بود، شهر اسفنجی هنر تغذیه پایدار سفرههای آب است.
برای خلق یک مدل ایرانی، ما میتوانیم مفاهیم معماری سنتی خود را با تکنولوژی روز ترکیب کنیم. برای مثال، الگوی «حیاط مرکزی» در خانههای کویری، خود یک سیستم خرد برای جمعآوری و مدیریت آب باران بود. ما میتوانیم این الگو را با مصالح نوین و سیستمهای بازچرخانی آب خاکستری احیا کنیم. میتوانیم از الگوهای «باغ ایرانی» که استادانه آب را در فضاهای سبز به نمایش میگذاشتند، برای طراحی پارکها و فضاهای عمومی جدید الهام بگیریم. مدل ایرانی شهر تابآور، مدلی است که در آن، تکنولوژی در خدمت احیای یک فلسفه کهن قرار میگیرد؛ فلسفهای که آب را نه یک منبع برای مصرف، بلکه امانتی برای نسلهای بعد میداند.
- به نظر میرسد بزرگترین چالش، نه فنی، که یک چالش مدیریتی و اجتماعی است. ما با نهادهای متعددی روبرو هستیم که هرکدام نگاه بخشی و جزیرهای خود را دارند. برای عبور از این چالش و تحقق این چشمانداز، چه تغییری در ساختار حکمرانی شهری ما الزامی است و شهروندان و رسانهها در این میان چه نقشی میتوانند ایفا کنند؟
بزرگترین سد در برابر تحقق شهر تابآور، سدهای بتنی نیستند، بلکه سدهای ذهنی و مدیریتی هستند. ما نیازمند یک مدیریت یکپارچه آب شهری هستیم. دیگر نمیتوان آب، فاضلاب، فضای سبز و شهرسازی را به عنوان چهار حوزه مجزا دید. اینها همه اجزای یک سیستم واحد هستند. باید یک نهاد راهبردی در سطح هر شهر (یا کلانشهر) شکل بگیرد که قدرت هماهنگسازی تمام این دستگاهها را داشته باشد و هیچ پروژهای بدون تأیید این نهاد از منظر سازگاری با اصول تابآوری، اجازه اجرا نداشته باشد.
اما این تحول از بالا به تنهایی کافی نیست. نقش شهروندان و رسانهها در اینجا حیاتی است. شهروندان باید از یک مصرفکننده منفعل به یک کنشگر فعال در چرخه آب تبدیل شوند. این یعنی مشارکت در طرحهای محلی، مطالبهگری برای ایجاد فضاهای شهری پایدار و پذیرش مسئولیت در سطح خانه و محله. و رسانهها باید روایت خود را تغییر دهند. ما باید از روایت بحران و ناامیدی به سمت روایت راهکار و امید حرکت کنیم. به جای نشان دادن مکرر تصاویر سیل و خشکسالی، باید داستانهای موفقیت را روایت کنیم. باید آن محلهای که با همت ساکنانش به یک کوچه آبخوان تبدیل شده را به الگو تبدیل کنیم. باید آن معماری که یک ساختمان سبز و پایدار طراحی کرده را به جامعه بشناسانیم. رسانهها باید این گفتمان را از یک بحث تخصصی به یک مطالبه عمومی و یک فرهنگ زندگی تبدیل کنند. آینده شهرهای ما در گرو همین تغییر نگاه و همافزایی میان مدیریت هوشمند، شهروند مسئولیتپذیر و رسانه آگاهیبخش است. این تنها راهی است که میتوانیم سرنوشت آبی خود را به جای آنکه به دست حوادث اقلیمی بسپاریم، خودمان هوشمندانه رقم بزنیم.






