سرمقاله: در ساحتِ پر تلاطمِ اندیشه و جریانِ سیالِ اطلاعات، نامهایی هستند که از جنسِ جاودانگیاند و حضورشان فراتر از هر غیابِ فیزیکی، در تار و پودِ یک رشتهی علمی و در اعماقِ ذهنِ آحادِ جامعه ریشه دوانده است. سیمایِ «پروفسور کاظم معتمدنژاد»، برای هر پژوهشگرِ ارتباطاتِ این مرز و بوم، نه صرفاً یک ارجاعِ تاریخی یا نامی بر صفحاتِ کتابها، که خود، فانوسِ راهی است که از عمقِ یک قرن، بر بسترِ آگاهی تابیده و مسیرِ پر پیچ و خمِ شناخت را روشن کرده است. او نه فقط بنیانگذارِ علمی نوین و پیشتازِ توسعهی آن بود، که معمارِ روحی وسیع بود؛ روحی که ریشههای نقد و پرسشگری را در کالبدِ جامعه کاشت و با هر دم و بازدمِ اندیشهاش، نبضِ پویایِ رسانه را به تپش درآورد. حضورِ او، ترجمانی از همنشینیِ خردِ عمیق با تعهدِ بیبدیل به روشنگری بود؛ تعهدی که مرزهای تدریس و تحقیق را درنوردید و او را به قامتِ «پدر»ی بیبدیل در حوزهای نوپا بدل ساخت که تا پیش از او، در این خاک، صرفاً زمزمهای پراکنده بود و با دستهای توانمندِ او به فریادی رسا و علمی مبدل شد.
از «مود»، آن روستایِ کهن در اقلیمِ کویریِ خراسان جنوبی، جایی که سکوتِ گستردهاش، زمینهی تأملاتِ عمیق را فراهم میآورد، در اردیبهشت ۱۳۱۳، مردی بالید که قرار بود سکوت را بشکند و کلام را معنا بخشد. سادگیِ خاستگاهِ بیرجندیاش، هرگز مانعی برای بلندپروازیهای فکریاش نشد. گامهای استوارش، از دبیرستان مروی تهران تا تالارهای پرشکوه دانشگاههای پاریس، در سوربن و انستیتوی مطبوعات، حکایت از عطشی سیریناپذیر برای کسب عالیترین سطوح دانش داشت؛ نه برای انباشتِ عنوان، که برای تجهیز خویش به ابزاری قدرتمند برای بازگشایی گرههای فکری جامعهاش. او دکترای حقوق و علوم سیاسی و سپس دکترای تخصصی روزنامهنگاری گرفت. اما آنچه او را از بسیاری از همنسلانش متمایز میساخت، بازگشتِ آگاهانهاش به میهن بود؛ با کولهباری از دانشِ روزآمد و قلبی آکنده از دغدغه ایران، تا رؤیای خود را در اینجا به ثمر بنشاند.
نقش او در تأسیس «دوره عالی روزنامهنگاری»، «مؤسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی» و نهایتاً «دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی» در دهههای چهل و پنجاه شمسی، تنها یک اقدام آموزشی نبود؛ بلکه بنیانی فکری و فرهنگی بود که سنگ زیرینِ توسعهی جامعهای آگاه را پی میریخت. دکتر هادی خانیکی، که خود از میراثداران این مکتب است، به درستی او را «فرزانهی فروتن» مینامد؛ عنوانی که نه تنها بر دانشِ عمیق او صحه میگذارد، بلکه فروتنیِ ذاتیاش را نیز هویدا میسازد. او که اعتقاد داشت همواره از دانشجویانش میآموزد، خود را بیش از استاد، «دانشجوی طراز اول» میدانست. پروفسور معتمدنژاد، تنها مُبَلِّغِ یک دانش نبود؛ او مُجَسِمِ اخلاقِ حرفهای در عرصه رسانه بود. در روزگاری که قلم، گاه به ابزارِ قدرت بدل میشود، او بر کرسیِ شرافتِ مطبوعات نشست و رسانه را نه دستیارِ حاکمیت، بلکه «وجدانِ بیدارِ جامعه» تعریف کرد. او به شدت به آزادی بیان باور داشت و اصرار میورزید که نشریات نیازی به مجوز ندارند، چرا که روزنامهنگاری را «خیر اجتماعی» و «خدمت اجتماعی» میدانست که باید روح و جان خود را وقف رفاه جامعه کند. دکتر محمدمهدی فرقانی، از دیگر صاحبنظران برجسته این حوزه، به حق بیان میکند که: «منش استاد معتمدنژاد میتواند تبدیل به یک مکتب شود و در دانشگاههای ما الگو قرار بگیرد.» آرمان ماتلار، نظریهپرداز جهانی ارتباطات نیز، او را «شهروند ایدهآل» نامیده بود؛ توصیفی که نشان از جایگاه و منزلت جهانی او، نه تنها در عرصه دانش که در حوزه انسانیت و مسئولیتپذیری داشت. حضور او در کلاس درس، نه فقط انتقال علم، که دمیدن روح پرسشگری و خودباوری در کالبد دانشجویان بود. با سعه صدر و صبوری کمنظیر، به کوچکترین جزئیات توجه داشت و حافظه بینظیرش، او را به گنجینهای زنده از رویدادهای ارتباطی بدل کرده بود.
امروز، میراث پروفسور معتمدنژاد در هر کتاب ارتباطات، در هر تحلیل رسانهای و در اندیشه هر دانشجویی که به رسالت خود باور دارد، جاری است. او «یک شخص نیست، یک راه است»؛ راهی روشن برای آنان که میخواهند از کلمه پلی به سوی آگاهی و عدالت بسازند. به بیان دیگر؛ میراثِ او، فراتر از چارچوبِ کتب و مقالات، در هر نقدِ دلسوزانهای که به قلم میآید، در هر آگاهیبخشی که رسانه را چراغ راه میسازد، و در هر دانشجویی که رشتۀ ارتباطات را، نه شغلی صرف، بلکه رسالتی اخلاقی میداند، جاری و زنده است. در این برهه که جهان ارتباطات با چالشهای بیسابقهای روبروست، اندیشههای پروفسور معتمدنژاد، همچون فانوسی درخشان، راه را بر جویندگان مسیر ارتباطات روشن نگاه میدارد. نام او نه تنها بر تارک تاریخ علوم ارتباطات این سرزمین میدرخشد، بلکه نبضی است که همچنان در رگهای آگاهی جمعی این جامعه میتپد.