در حافظهی جمعی ما، «نیشکر» مترادف با یک واژه است: شکر. یک طعم، یک خاطره، یک محصول نهایی. این تصویر، قدرتمند و ریشهدار است، اما امروز، همین قدرت در حال تبدیل شدن به بزرگترین مانع برای درک مقیاس واقعیِ یک تحول عظیم است. به زبان علوم ارتباطات، ما با یک «روایت غالب» روبرو هستیم که گرچه زمانی کارآمد بود، اکنون برای توضیح پدیدهای بسیار پیچیدهتر و آیندهنگرانهتر، نارس و ناکافی است. بحران امروز صنعت نیشکر خوزستان، بحران تولید یا تکنولوژی نیست؛ بحرانِ «روایت» است. وظیفهی ما به عنوان رسانه، و وظیفهی آن صنعت به عنوان یک کنشگر توسعه، بازنویسی شجاعانهی این روایت است.
روایت کهن، یک داستان خطی و ساده بود: زمین، آب و خورشید خوزستان به کار گرفته میشوند تا «شکر» تولید شود. در این پارادایم صنعتیِ قرن بیستمی، هرآنچه شکر نبود، «محصول جانبی» یا حتی «پسماند» تلقی میشد. باگاس، ملاس و ویناس، هزینههای ناگزیرِ تولیدِ محصول اصلی بودند. این روایت، صنعت نیشکر را در جایگاه یک «صنعت تکمحصولی» قرار میداد که تمام سرنوشت و اعتبارش به یک کالا گره خورده است و در عین حال، باید پاسخگوی هزینههای زیستمحیطی تولید همان تکمحصول نیز باشد. این داستانی نیست که بتواند الهامبخش نخبگان، جذبکنندهی سرمایههای هوشمند و یا پاسخگوی دغدغههای جامعهی مدرن باشد.
اما واقعیتی که امروز در دل مزارع و کارخانههای نیشکر خوزستان در حال تکوین است، داستان دیگری است. روایتی نو که مبتنی بر پارادایم «اقتصاد چرخهای» و مفهوم «زیستپالایی» است. در این روایت جدید و هیجانانگیز، نیشکر دیگر صرفاً مادهی اولیهی تولید شکر نیست؛ بلکه یک «پلتفرم بیولوژیک» چندوجهی است. در این نگاه، کارخانهی نیشکر، نه یک واحد تولیدی، که یک «هابِ تبدیل زیستتوده» است. اینجا، «پسماند» معنای خود را از دست میدهد و هر جریان خروجی، به یک خوراک ورودی برای یک صنعت جدید تبدیل میشود.
در این روایت نو؛ باگاس، تفالهای مزاحم نیست؛ بلکه سوختِ پاکِ نیروگاههای برقِ زیستتوده است که امنیت انرژی منطقه را تضمین میکند و مادهی اولیهی کارخانههای تولید کاغذ، MDF و ظروف زیستتخریبپذیر است. ملاس، دیگر یک محصول جانبی کمارزش نیست؛ بلکه منبع تولید «اتانول زیستی» به عنوان یک سوخت استراتژیک و پاک است. پساب ویناس، دیگر یک تهدید برای رودخانهها نیست؛ بلکه پس از تصفیه، منبعی غنی از آب و مواد آلی برای آبیاری و تقویت همان مزارع است. این دیگر یک خط تولید نیست؛ یک «اکوسیستم» زنده، پویا و خودکفاست.
چرا بازنویسی این روایت تا این حد حیاتی است؟ پاسخ در سه حوزه کلیدی نهفته است. نخست، سرمایه. سرمایههای جهانی و ملی دیگر به دنبال صنایع تکمحصولی سنتی نیستند. آنها به دنبال سرمایهگذاری در حوزههایی چون «انرژی پاک»، «فناوری سبز» و «اقتصاد چرخهای» هستند. تا زمانی که روایت صنعت نیشکر بر محور «شکر» باقی بماند، از این جریان عظیم سرمایه محروم خواهد ماند. اما با بازتعریف خود به عنوان یک پلتفرم توسعه پایدار، به یکی از جذابترین مقاصد سرمایهگذاری در کشور تبدیل خواهد شد.
دوم، استعداد. جنگ امروز صنایع، جنگ بر سر منابع انسانی نخبه است. یک مهندس بیوتکنولوژی یا یک متخصص هوش مصنوعی، جذب صنعتی با روایت «تولید سنتی شکر» نخواهد شد. اما او شیفتهی کار در مجموعهای میشود که روایتش «تبدیل زیستتوده به انرژی و مواد پیشرفته» است. روایتی که یک سازمان از خود ارائه میدهد، به طور مستقیم بر کیفیت استعدادهایی که جذب میکند، تأثیرگذار است.
سوم، مشروعیت اجتماعی. جوامع امروز به درستی دغدغههای زیستمحیطی دارند. روایت کهن، صنعت نیشکر را در موضع تدافعی قرار میدهد. اما روایت نو، این صنعت را به عنوان یک قهرمان محیط زیست معرفی میکند؛ نیرویی که در حال جایگزین کردن سوختهای فسیلی، کاهش تولید پلاستیک و بهینهسازی مصرف آب است. این روایت، «سرمایه اجتماعی» و «مجوز اجتماعی برای فعالیت» را برای این صنعت به ارمغان میآورد.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که «شکرستان ایران»، از پوستهی روایت کهن خود بیرون آید. محصول اصلی خوزستانِ امروز، دیگر فقط آن بلورهای شیرین و سفید نیست. محصول استراتژیک و صادراتی این سرزمین، یک «الگو» و یک «دانش» است: الگوی تبدیل یک صنعت سنتی کشاورزی به یک اکوسیستم دانشبنیان و پایدار. این، داستانی به مراتب بزرگتر، الهامبخشتر و البته، شیرینتر از شکر است. و این، همان روایتی است که باید با صدای بلند برای ایران و جهان، از نو نوشت.
                            
						





