هرکدام از ما، نقشهای ذهنی از ایران داریم. جغرافیایی از تصورات و کلیشهها که در آن، هر منطقه با یک تصویر نمادین حک شده است. در این نقشه، خوزستان همواره قلمرویی با یک رنگ، یک بو و یک هویت مشخص بوده است: رنگِ تیره و غلیظِ نفت. سرزمینی که توسعه در آن، مترادف با عمقِ چاهها و ظرفیتِ بشکهها تعریف میشد. اکنون با همین نقشه در ذهن، دوباره به این جلگهی آشنا پا گذاشتهایم؛ غافل از آنکه گاهی، قلمرو چنان دستخوش تغییری تکتونیک میشود که نقشههای قدیمی، جز کاغذهایی بیاعتبار، چیزی بیش نیستند.
سفر در جادههای میان اهواز و شوشتر، دیگر تنها عبور از یک چشمانداز کشاورزی نیست؛ بلکه تجربهی ورود به یک مقیاس جدید از «مهندسی طبیعت» است. آنچه از دو سوی جاده امتداد مییابد، دیگر یک «مزرعه» به معنای سنتی کلمه نیست. این یک «زیرساخت» است. اقیانوسی سبز با هندسهای بینقص که تا افق کشیده شده و خطوط منظمش، بیش از آنکه یادآور کشاورزی باشد، تداعیگر پلانهای یک شهرک صنعتی عظیم است. این اولین نشانهای است که به شما میگوید باید نقشهی ذهنی خود را مچاله کنید؛ اینجا دیگر با یک فعالیت روستایی روبرو نیستید، بلکه در قلب یک «صنعت-منظره» ایستادهاید.
شگفتی دوم، زمانی رخ میدهد که چشم به جزئیات عادت میکند. در میانهی این اقیانوس سبز، ناگهان برجهای خنککنندهی یک نیروگاه برق سر برمیآورند. تصویری که در نقشهی ذهنی ما، هیچگاه کنار یک مزرعه قرار نمیگیرد. این همان نقطهای است که مغز برای یافتن یک توضیح منطقی تقلا میکند. این دودکشها و تأسیسات صنعتی در اینجا چه میکنند؟ پاسخ، درکِ یک منطق جدید و شگفتانگیز است: این نیروگاه، سوختش را نه از مازوت و گازوئیل، که از تفالههای همین نیزار بیکران تأمین میکند. اینجا، «مزرعه» و «نیروگاه» دیگر دو هویت جداگانه نیستند؛ بلکه اجزای یک «اکوسیستم» واحد و یکپارچهاند. این مشاهدهی ساده، تمام تصورات پیشین از «کشاورزی آلاینده» را فرو میریزد و شما را با مفهوم یک «چرخهی صنعتی زنده» روبرو میکند.
این تغییر، در لایهی انسانی حتی عمیقتر است. در گذشته، قهرمانان توسعهی خوزستان، مهندسان حفاری و کارگران سکوهای نفتی بودند با لباسهایی آغشته به نفت. امروز اما، قهرمانان جدیدی در حال ظهورند. در آزمایشگاههای تحقیق و توسعهای که کنار همین مزارع بنا شدهاند، تکنسینهایی با روپوشهای سفید، بر روی تبدیل الیاف گیاهی به پلیمرهای زیستی کار میکنند. در اتاقهای کنترل، مهندسان فرآیند با نگاه به مانیتورهای دیجیتال، راندمان تولید اتانول را بهینهسازی میکنند. این تغییر چهرهی نیروی انسانی، از کارگرِ «استخراجکننده» به متخصصِ «خلقکننده»، مهمترین نشانهی یک گذار بنیادین از اقتصاد مبتنی بر منابع، به اقتصاد مبتنی بر دانش است.
بازگشت از این سفر، بازگشت با یک ذهنیت جدید است. درک میکنی که جغرافیای توسعه در خوزستان، دیگر یک جغرافیای عمودی و زیرزمینی نیست که تنها به عمق چاهها بنگرد. یک جغرافیای افقی، سبز و هوشمند در حال گسترش است که بر روی خاک، ارزش خلق میکند. این قلمرو جدید، هنوز در نقشههای ذهنی بسیاری از ما ایرانیان ترسیم نشده است. ما همچنان با اطلسهای قدیمی سفر میکنیم و به دنبال نشانههایی از گذشته میگردیم، در حالی که زیرساختهای آینده، پیش چشمان ما قد کشیدهاند.
خوزستان در سکوت، در حال بازتعریف هویت اقتصادی خویش است. این تحول، بزرگتر از آن است که در گزارشهای آماری تولید شکر یا برق خلاصه شود. این یک «تغییر روایت» است. روایتی که در آن، ثروت دیگر تنها از اعماق زمین جوشیده نمیشود، بلکه بر روی آن، با هوشمندی کاشته و با نوآوری برداشت میشود. شاید بزرگترین ظرفیت این سرزمین امروز، نه نیشکر و نه حتی نفت، که همین داستانِ ناگفته و الهامبخشِ تحول باشد. داستانی که نشان میدهد نقشه، هرگز خودِ قلمرو نیست.






