جامعه، بسان یک کالبد زنده، برای بقا و پویایی خود به دو دسته از عناصر نیازمند است. دسته نخست، عناصر مرئی و مادی هستند: اقتصاد پویا، زیرساختهای استوار و امنیت پایدار. اما دسته دوم، عناصری نامرئی و روانی هستند که همچون اکسیژن در جریان خون، به تمام سلولهای این کالبد، حیات و انگیزه میبخشند. در صدر این عناصر نامرئی، «امید» و «نشاط» قرار دارند؛ دو بال قدرتمندی که یک ملت را قادر میسازند تا از سختترین گردنههای تاریخی عبور کرده و به سمت قلههای پیشرفت اوج بگیرد. این دو، نه احساساتی تصادفی و زودگذر، که یک «سرمایه اجتماعی استراتژیک» هستند که میتوان و باید آن را مهندسی و تقویت کرد.
نخستین گام در این مهندسی، تغییر نگرش بنیادین به مقوله امید است. روانشناسی مدرن به ما آموخته است که امید، یک ویژگی ذاتی و ثابت نیست، بلکه یک «مهارت آموختنی» است. مارتین سلیگمن، بنیانگذار روانشناسی مثبتگرا، با ارائه نظریه «خوشبینی آموختهشده» در مقابل «درماندگی آموختهشده»، انقلابی در این حوزه ایجاد کرد. او ثابت کرد همانطور که یک فرد میتواند در مواجهه با شکستهای مکرر، ناامیدی را «یاد بگیرد»، به همان ترتیب نیز میتواند بیاموزد که چگونه رویدادهای منفی را به عنوان اموری موقتی، محدود و قابل کنترل تفسیر کند. این نظریه در سطح کلان اجتماعی نیز مصداق دارد. جامعهای که رسانهها، نظام آموزشی و نخبگانش به طور مداوم بر روایتهای موفقیت، تابآوری و توانمندیهای داخلی تاکید میکنند، در حال آموزش «خوشبینی جمعی» به شهروندان خود است. این جامعه در برابر بحرانها، به جای فروپاشی، به دنبال راهحل میگردد.
اما امید، برای آنکه ریشهدار و پایدار باشد، نیازمند پیوند با یک عنصر عمیقتر یعنی «معنا» است. اینجاست که دیدگاههای ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی و بازمانده هولوکاست، راهگشا میشود. فرانکل در کتاب تکاندهنده «انسان در جستجوی معنا»، استدلال میکند که نیروی محرکه اصلی انسان، نه لذتجویی، بلکه «جستجوی معنا» است. او مشاهده کرد که در سختترین شرایط اردوگاههای کار اجباری، افرادی زنده میماندند که برای رنج خود «معنایی» مییافتند؛ خواه عشق به یک خانواده، خواه یک ماموریت ناتمام. او میگوید: «کسی که چرایی برای زندگی دارد، تقریبا با هر چگونگیای خواهد ساخت.» یک جامعه امیدوار، جامعهای است که دارای یک «روایت معنابخش» مشترک است؛ یک چشمانداز ملی، یک هویت تاریخی ریشهدار و آرمانهایی بزرگ که سختیهای امروز را در مسیر رسیدن به فردایی بهتر، معنادار و قابل تحمل میسازد.
این امید معنادار، در نهایت باید به «نشاط جمعی» ترجمه شود. نشاط، صرفاً یک هیجان فردی نیست، بلکه محصول کنشهای اجتماعی است. امیل دورکیم، از پدران علم جامعهشناسی، از مفهومی به نام «جوشش جمعی» سخن میگوید. به باور او، زمانی که افراد برای انجام یک آیین یا هدف مشترک گرد هم میآیند - خواه یک جشن ملی، یک مراسم مذهبی یا حتی یک رویداد ورزشی بزرگ - انرژی روانی قدرتمندی تولید میشود که احساس تعلق و همبستگی را به اوج میرساند و فرد را از انزوای خود خارج میکند. این همان اکسیر نشاط اجتماعی است. جامعهای که فضا را برای این جوششهای جمعی مثبت فراهم میکند، در حال واکسینه کردن خود در برابر ویروسهای افسردگی، انزوا و بیتفاوتی اجتماعی است. این رویدادها، باتری روانی جامعه را شارژ کرده و امید را از یک مفهوم ذهنی، به یک تجربه زیسته و ملموس تبدیل میکنند.
بنابراین، خلق امید و نشاط، یک پروژه چندوجهی است. این پروژه نیازمند روایتگری هوشمندانه موفقیتها برای آموزش خوشبینی (به سبک سلیگمن)، تقویت و ترویج یک چشمانداز معنادار برای آینده (به سبک فرانکل) و طراحی و تکثیر فرصتهایی برای گردهماییهای انرژیبخش اجتماعی (به سبک دورکیم) است. سرمایهگذاری بر فرهنگ، هنر، ورزش و تقویت نهادهای مدنی، به همان اندازه اهمیت دارد که سرمایهگذاری در صنعت و اقتصاد. زیرا جامعهای که قلبش از امید و نشاط بتپد، با انگیزه و توانی مضاعف، چرخهای اقتصاد و صنعت را نیز به حرکت درخواهد آورد. آن «اکسیژن نامرئی» اگر در کالبد جامعه جاری باشد، هیچ مانعی یارای متوقف کردن مسیر پیشرفت آن را نخواهد داشت.






