شهر مدرن، با معماری گمنام و روابط اتمیزه شدهاش، بیش از هر چیز؛ یک بحران معنا تولید میکند. به تعبیر گئورگ زیمل، انسان شهری برای بقای روانی، به بیتفاوتی پناه میبرد و این، دقیقاً نقطه مقابل آن زیستجهان ایرانی-اسلامی است که هویت خود را در اُنس، معاشرت و همبستگی تعریف میکند. در این چشمانداز، پرسش کلیدی این نیست که چگونه شهر را تغییر دهیم، بلکه این است که چگونه در دل این شهر، «جامعه» بسازیم؟
پاسخ، در کنشگری معناسازِ زن جامعهساز نهفته است. اگر جامعه را یک بافتار معنایی بدانیم؛ زن، معمار اصلی این بافتار است؛ معماریای که اغلب نامرئی است اما شالوده اصلی را تشکیل میدهد. این مهندسی معنا، در سه لایه بنیادین صورت میگیرد: لایه اول؛ خانه یا همان کانون آرامش و هویت و محل مقابله با فردگرایی است. در الگوی زیست ایرانی-اسلامی، خانه صرفاً یک سرپناه نیست؛ بلکه محل سکینه و آرامش است. در عصری که فردگرایی، هر عضو خانواده را به جزیرهای در اتاق خود تبدیل کرده؛ زن با محوریت بخشیدن به گفتگو، احیای فرهنگ سفره و دورهمی به مثابه بستری برای تعامل و تبدیل خانه به یک پناهگاه امن عاطفی، در حال مبارزهای نرم با این اتمیزه شدن است. او با ایجاد فضایی که در آن رابطه بر فردیت ارجحیت دارد؛ در حال ساختن اولین و مهمترین سلول یک جامعه سالم است؛ سلولی که در آن، اعضا نه در کنار هم، که با هم زندگی میکنند.
لایه دوم؛ محله و احیای روح جماعتی و مقابله با گمنامی فردی است. شهر مدرن، مفهوم همسایه را به واحد کناری تقلیل داده است. در مقابل، فرهنگ ما بر حقوق همسایه و مسئولیت اجتماعی تاکید دارد. زن، با کنشگری خود در فضای نیمهعمومی ساختمان و محله، میتواند این مفهوم مرده را احیا کند. ابتکاراتی چون ایجاد یک صندوق قرضالحسنه کوچک میان همسایگان، تشکیل حلقههای مطالعه یا مراسم مذهبی مشترک و حتی حفظ سنتهایی چون فرستادن نذری، صرفاً اعمالی محبتآمیز نیستند؛ اینها فعالیتهایی برای شبکهسازی اعتماد و بازتولید سرمایه اجتماعی هستند. این کنشگری، ترجمان عملی و امروزی همان تاکیدی است که در کلام امیرالمومنین (ع) مییابیم: «آنقدر درباره همسایه سفارش شد که گمان بردم ارث خواهد برد.» زن با این کار، مجموعهای از غریبهها را به یک اجتماع حمایتی کوچک تبدیل میکند که این، هسته اولیه یک امت منسجم است.
و اما لایه سوم؛ جامعه و پاسداری از الگوی ارزشی و مقابله با مصرفگرایی است. بزرگترین ابزار شهر مدرن برای دیکته کردن سبک زندگی، «مصرفگرایی» است. زن، به عنوان مدیر فرهنگی و اقتصادی خانواده، در خط مقدم این جبهه قرار دارد. او با آموزش فلسفه کفایت در برابر ایدئولوژی انباشت، با اولویت دادن به اصالت در برابر برند، و با ترویج الگوی قناعت به جای اسراف، در حال تربیت نسلی با ستون فقرات هویتی است. این نسل، در برابر سیل تبلیغات، هویت خود را از درون میگیرد نه از ویترین فروشگاهها. این یک انتخاب اقتصادی صرف نیست؛ بلکه یک کنش عمیق فرهنگی برای حفظ استقلال هویتی جامعه است. بنابراین میتوان گفت زن جامعهساز، یک مهندس معناست. او با ابزارهای ظریف و نامرئی خود - عشق، گفتگو، اعتماد و انتخاب آگاهانه - در حال ساختن زیربنای جامعهای است که در برابر بحرانهای هویتی شهر مدرن، تابآوری دارد. آینده بافت اجتماعی ما، بیش از آنکه به پروژههای کلان وابسته باشد، به موفقیت این معماران نامرئی بستگی دارد که معنا را، خانه به خانه و محله به محله، مهندسی میکنند و جان میبخشند.






