تاریخ این سرزمین، روایتی جداییناپذیر از آب است. تمدن چندهزارساله ایران، نه بر پایه رودخانههایی خروشان چون نیل و دجله، که بر مدار نبوغ انسان در مدیریت منابع آب محدود در فلات خشک شکل گرفته است. قناتها، این شاهرگهای حیاتی که دل کویر را میشکافتند، نماد یک همزیستی هوشمندانه و محترمانه با طبیعت بودند؛ میراثی که به ما میآموخت بقا در این جغرافیا، بیش از آنکه به میزان بارش آسمان وابسته باشد، به عمق تدبیر بر روی زمین گره خورده است. اما امروز، آن میراث گرانسنگ در حال رنگ باختن است و ایران، در یکی از حساسترین بزنگاههای تاریخی خود، در مصافی تمامعیار با سرنوشت آبی خویش قرار گرفته است. بحران آب، دیگر یک چالش زیستمحیطی یا اقتصادی صرف نیست؛ این یک ابرچالش تمدنی است که آینده امنیت ملی، تمامیت سرزمینی، توسعه اقتصادی و انسجام اجتماعی ما را به طور مستقیم هدف گرفته است.
نخستین گام برای فهم ابعاد این مصاف، بازتعریف دقیق صورت مسئله است. سالهاست که زنگهای خطر به صدا درآمده، اما گفتمان غالب، مشکل را در واژه خشکسالی خلاصه کرده است؛ مفهومی که ناخودآگاه، امید به بازگشتی قریبالوقوع به دوران ترسالی را در اذهان زنده نگاه میدارد. این در حالی است که شواهد علمی و اقلیمی، حقیقتی به مراتب جدیتر را آشکار میسازند: ما با یک تغییر رژیم آبی پایدار و کاهش معنادار در منابع آب تجدیدپذیر مواجهیم. این وضعیت، که حاصل همافزایی تغییرات اقلیمی جهانی و دههها مدیریت ناصحیح منابع داخلی است، ما را به نقطهای رسانده که متخصصان برجستهای چون دکتر عیسی کلانتری، آن را یک «تهدید وجودی برای تمدن ایران» توصیف کردهاند. پذیرش این واقعیت تلخ، هرچند دشوار، اما پیششرط هرگونه برنامهریزی واقعبینانه برای آینده است. آینده ایران، آیندهای کمآبتر خواهد بود و تمام راهبردهای توسعهای کشور باید بر پایه این اصل بنیادین، بازنویسی شوند.
این تغییر رژیم آبی، آینده ایران را در سه بعد کلان و درهمتنیده به چالش میکشد: امنیت، اقتصاد و محیط زیست.
در بعد امنیتی، آب به سرعت در حال تبدیل شدن به یک متغیر استراتژیک در معادلات ثبات داخلی است. خشک شدن تالابها، فرونشست دشتها و از بین رفتن کشاورزی سنتی، به موجی سهمگین از مهاجرتهای اقلیمی دامن زده است. روستاییان و کشاورزانی که نسلها حافظان مرزها و تولیدکنندگان غذا بودهاند، امروز به ناچار زمینهای خشکیده خود را رها کرده و به حاشیه کلانشهرها پناه میآورند. این پدیده، علاوه بر آنکه توازن جمعیتی کشور را بر هم میزند، با ایجاد کانونهای فقر و بیکاری در حومه شهرها، زمینهساز آسیبهای اجتماعی و نارضایتیهای عمیق میشود. از سوی دیگر، تنش بر سر حقابهها میان استانها و حوضههای آبریز مختلف، رفتهرفته از یک اختلاف فنی به یک گسل اجتماعی-سیاسی تبدیل میشود. آیندهای که در آن، انسجام ملی و تمامیت سرزمینی به واسطه منازعات آبی تهدید شود، دور از ذهن نیست و این جدیترین هشداری است که باید سیاستگذاران کلان کشور آن را دریافت کنند.
در بعد اقتصادی، آینده ایران به طور مستقیم به توانایی ما در ایجاد یک اقتصاد سازگار با کمآبی وابسته است. بیش از ۹۰ درصد منابع آب مصرفی کشور، در بخش کشاورزی به کار گرفته میشود؛ بخشی که با وجود این سرمایهگذاری عظیم آبی، سهمی نامتناسب در تولید ناخالص داخلی دارد. سیاستگذاریهای دهههای گذشته که بر پایه خودکفایی در تولید محصولات استراتژیک (حتی محصولات آببری چون گندم و چغندرقند) بنا شده بود، بدون در نظر گرفتن «هزینه-فرصت آب» تدوین شد. ما برای تولید هر کیلوگرم از این محصولات، صدها لیتر از آبهای زیرزمینی را مصرف کردهایم؛ منابعی که در واقع، پسانداز استراتژیک و میراث نسلهای آینده بودهاند. اینجاست که مفهوم «ورشکستگی آب» که توسط دکتر کاوه مدنی مطرح شد، معنای تکاندهنده خود را نشان میدهد: «ما سالهاست که از حساب بانکی آب خود، بیش از درآمد سالانهمان برداشت کردهایم و اکنون با یک حساب خالی و بدهی سنگین به طبیعت و نسلهای بعد روبرو هستیم.» آینده اقتصادی ایران، در گرو یک انقلاب در بخش کشاورزی است: حرکت از کشاورزی معیشتی و سنتی به سمت کشاورزی هوشمند، تغییر الگوی کشت به محصولات با ارزش افزوده بالا و نیاز آبی کم، و پذیرش واردات آب مجازی از طریق خرید محصولات آببر از کشورهایی است که از منابع آبی غنیتری برخوردارند.
و سرانجام، در بعد زیستمحیطی، آینده ایران با تصویری از یک سرزمین در آستانه بیابانی شدن مواجه است. دریاچه ارومیه، تالاب هامون، زایندهرود و کارون، تنها نامهایی بر روی نقشه نیستند؛ آنها قلب تپنده اکوسیستمهای منحصربهفرد و بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی این مرز و بوم هستند. مرگ تدریجی این شاهرگهای حیاتی، تنها به معنای از دست رفتن تنوع زیستی نیست؛ بلکه به معنای گسترش کانونهای گرد و غبار، تشدید فرسایش خاک و از دست رفتن کیفیت زندگی در پهنهای وسیع از کشور است. آینده اصفهان بدون زایندهرود و آینده سیستان بدون هامون، آیندهای بیروح و آسیبپذیر است. حفاظت از محیط زیست و احیای اکوسیستمهای آبی، یک اقدام لوکس و فانتزی نیست، بلکه سرمایهگذاری مستقیم بر روی امنیت زیستی و تابآوری ملی در برابر شوکهای اقلیمی آینده است.
در چنین چشمانداز پرچالشی، راه نجات چیست؟ آینده ایران، در گرو عبور از مدیریت «عرضهمحور» (تمرکز بر سدسازی و انتقال آب) به مدیریت «تقاضامحور» (تمرکز بر کنترل و بهینهسازی مصرف) است. این گذار، نیازمند یک عزم ملی و یک حکمرانی نوین آب است. حکمرانیای که در آن، آب به عنوان یک کالای اقتصادی و امنیتی ارزشگذاری شود، نه یک منبع بیپایان. حکمرانیای که در آن، تمام طرحهای توسعه صنعتی، کشاورزی و شهری، پیش از هر چیز، پیوست جامع «سنجش آمایش آبی» داشته باشند. حکمرانیای که در آن، مشارکت تمام ذینفعان، از کشاورزان و صنعتگران گرفته تا جوامع محلی و سازمانهای مردمنهاد، در تصمیمگیریها به رسمیت شناخته شود.
آینده ایران و آب، در یک دوراهی سرنوشتساز قرار دارد. یک راه، ادامه مسیر گذشته است؛ راهی که به بیابانی شدن سرزمین، مهاجرتهای گسترده و منازعات اجتماعی ختم میشود. راه دیگر، پذیرش شجاعانه واقعیت، بازگشت به خرد نیاکانمان در احترام به آب و به کارگیری دانش و فناوری نوین برای ساختن یک ایران «تابآور» و سازگار با اقلیم جدید است. انتخاب این راه، وظیفه تاریخی نسل ماست. سرنوشت فردای این فلات تشنه، نه در آسمان، که امروز در دستان ما و در گرو تدبیر ما رقم میخورد.






